ستادلغتنامه دهخداستاد. [ س ِ ] (اِ) مخفف ایستاد باشد که برپای بودن است . (برهان ) : اساسی که بر آب داند ستادشتابنده کوهی ز آسیب باد. امیرخسرو. || مخفف استاد و ستانده و ستنده و ستد و ستاده . (آنندراج ) :
ستادفرهنگ فارسی عمیدمرکز ساماندهی به امری.⟨ ستاد ارتش: (نظامی) مرکز فرماندهی در ارتش که طرحها و نقشههای جنگی را بررسی و مطالعه میکند و شامل نیروهای زمینی و هوایی و دریایی است؛ ارکان حرب.
شتاتلغتنامه دهخداشتات . [ ش َ ] (ع مص ) فرقت . (از ذیل اقرب الموارد). || پراکنده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). متفرق بودن . (فرهنگ نظام ). || پراکنده کردن . (منتهی الارب ). || (ص ) متفرق و پریشان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ): جاء القوم شتات َ شتات َ؛ آمدند قوم متفرق و
شتیاتلغتنامه دهخداشتیات . [ ] (اِخ ) بطنی است از صعران و سامةالهلال ، از بریة از قبیله ٔ مطیر که منازل ایشان ، از مرز کویت تا خلیج فارس و از ناحیه ٔ مغرب تا نزدیک قصیم و دیار عجمان و از طرف جنوب تا دیار بنی خالد امتداد دارد. (از معجم قبایل العرب ج 2 ص <span cl
شتیاتلغتنامه دهخداشتیات . [ ] (اِخ ) نام بطنی است از حمایده یکی از عشایر طفیله در منطقه ٔ کرک و منازل ایشان در دویخلة باشد. (از معجم قبایل العرب ج 2 ص 581).
شطائطلغتنامه دهخداشطائط. [ ش َ ءِ ] (ع ص ، اِ) شَطوط. || ج ِ شَطَوطی ̍. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شطوطی شود.
شطاطلغتنامه دهخداشطاط. [ ش َ / ش ِ ] (ع اِمص ) درازی . || دوری . || راستی قامت مردم و نیزه و اعتدال آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) پاره آجر. (ناظم الاطباء). ریزه ٔ خشت پخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ستادنلغتنامه دهخداستادن . [ س َ / س ِ دَ ] (مص ) پهلوی پازند «ستاتن » ، هندی باستان ، سانسکریت ریشه ٔ «ستا» (دزدیدن )، اوستا «تایو» (دزد). هوبشمان شکل مصدری اصلی را «سیتادن » دانسته = «ستدن » فارسی «ستادن » ، در پهلوی «ستاتن » ، ارمنی «ستان - ام » (دریافت کنم
ستادهلغتنامه دهخداستاده .[ س ِ / س َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) ایستاده . سرپا. قائم . || (اِ) خیمه و چادر. (ناظم الاطباء).
ستادنفرهنگ فارسی عمید= ایستادن: ◻︎ بیامد به درگاه مهران ستاد / برِ تخت او رفت و نامه بداد (فردوسی: ۷/۲۶۷ حاشیه)، ◻︎ ستاده قیصر و خاقان و فغفور / یک آماج از بساط پیشگه دور (نظامی۲: ۱۹۹).
ستاد آرتشلغتنامه دهخداستاد آرتش . [ س ِ دِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یا ارکان حرب . کل قشون .عبارت از تشکیلات نظامی مملکتی که امور سوق الجیشی و تعبیةالجیشی و تدارکات آرتشی را فراهم میسازد. تشکیلات ستاد آرتش (تا قبل از بهمن 1357) شامل پنج اداره بترتیب زیر بوده
ستادنلغتنامه دهخداستادن . [ س َ / س ِ دَ ] (مص ) پهلوی پازند «ستاتن » ، هندی باستان ، سانسکریت ریشه ٔ «ستا» (دزدیدن )، اوستا «تایو» (دزد). هوبشمان شکل مصدری اصلی را «سیتادن » دانسته = «ستدن » فارسی «ستادن » ، در پهلوی «ستاتن » ، ارمنی «ستان - ام » (دریافت کنم
ستادهلغتنامه دهخداستاده .[ س ِ / س َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) ایستاده . سرپا. قائم . || (اِ) خیمه و چادر. (ناظم الاطباء).
ستادنفرهنگ فارسی عمید= ایستادن: ◻︎ بیامد به درگاه مهران ستاد / برِ تخت او رفت و نامه بداد (فردوسی: ۷/۲۶۷ حاشیه)، ◻︎ ستاده قیصر و خاقان و فغفور / یک آماج از بساط پیشگه دور (نظامی۲: ۱۹۹).
دستادلغتنامه دهخدادستاد. [ دَ ] (ص ، ق ) بسیار و زیاده . (آنندراج ). فراوان و زیاد و بسیار و کثیر. (ناظم الاطباء).
پیر و استادلغتنامه دهخداپیر و استاد. [ رُ اُ ] (اِ مرکب ) مرشد کامل و معلم : هرچه از پیر و استاد دانسته بودن بکار بردن ؛ همگی تجربه و دانائی و علم خود بکار بردن . هرچه از پیرو استاد دانستن گفتن . گفتن آموخته ها و بکار داشتن تجربه ها بجمله .
پیش استادلغتنامه دهخداپیش استاد. [ اُ ] (اِخ ) دهی از دهستان میمند بخش شهربابک شهرستان یزد واقع در 47 هزارگزی شمال خاوری شهر بابک و 16 هزارگزی راه فرعی نجف آباد به فیض آباد شهر بابک . کوهستانی ، معتدل مالاریائی دارای <span class="
داد و ستادلغتنامه دهخداداد و ستاد. [ دُ س ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) داد و ستد. (آنندراج ). رجوع به داد و ستد شود.