ستارالعیوبلغتنامه دهخداستارالعیوب . [ س َت ْ تا رُل ْ ع ُ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی : یا کریم العفو ستارالعیوب انتقام از ما مکش اندر ذنوب . مولوی .و رجوع به سَتّار شود.
خدای تعالیلغتنامه دهخداخدای تعالی . [ خ ُ ت َ لا ](اِخ ) خدای بزرگ . خدای برتر. کنایه از علام الغیوب . عالم الغیب . عالم الغیب والشهاده . ستارالعیوب . نهان دان . (یادداشت بخط مؤلف )، ایزد متعال : ابوجعفرامام قائم به امرﷲ امیرالمؤمنین دراز گرداند خدای تعالی زندگی او را. (تا
خدا: اللهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب مزدا، مزدا، معبود، پروردگار، خداوند، الاه (اله)، باراله، حق، احد، هو، قادر مطلق، باریتعالی، خداوند عالم، آفریدگار، خالق، آفریننده، پدیدآورنده، علتالعلل، مَلِک، قدّوس، خداوند جان و خرد، جهانآفرین، جانآفرین، دادار، کردگار، توانا، چارهساز، روزی رسان، روزیده، بندهنواز، صفات خداوند ▼ حض
عیوبلغتنامه دهخداعیوب . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَیب . آهوها. عیب ها. نقص ها. رجوع به عیب شود : و کل امری ٔ یخفی علیه عیوبه . (تاریخ بیهقی ص 97).دوصد چندان عیوبت برشمارد. سعدی .زن خوش منش دلنشین تر که خوب <
انتقام کشیدنلغتنامه دهخداانتقام کشیدن . [ اِ ت ِ ک َ/ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کینه گرفتن . (ناظم الاطباء). انتقام گرفتن . مکافات کردن : خواجه [ احمد حسن ] بر وی [ بوبکر حصیری ] دست یافت و انتقامی کشید و بمراد رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class
عیب پوشلغتنامه دهخداعیب پوش . [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیب پوشنده . آنکه می پوشاند و اغماض میکند از سهو و خطای دیگران . (ناظم الاطباء). خطاپوش . ستارالعیوب . مقابل عیب جو : جاهلی کفر و عاقلی دین است عیب جوی آن و عیب پوش اینست .<br