خویشتن ستالغتنامه دهخداخویشتن ستا. [ خوی / خی ت َ س ِ ] (نف مرکب ) لافزن . خودستا. (یادداشت مؤلف ). خویشتن ستای . رجوع به خویشتن ستای شود.
شاه ستالغتنامه دهخداشاه ستا. [ س ِ ] (نف مرکب ) شاه ستای . ستاینده ٔ شاه . اوکه شاه را ستاید. مداح شاه . رجوع به شاه ستای شود.
مرده ستالغتنامه دهخدامرده ستا. [ م ُ دَ / دِ س ِ ] (نف مرکب ) ستاینده ٔ مرده . رثاگر. مرثیه سرا. مرثیه گو. مرده ستای . رجوع به مرده ستای شود.
ستافرهنگ فارسی عمید۱. نوعی ساز شبیه سهتار: ◻︎ ستای باربد دستان همیزد / به هشیاری ره مستان همیزد (نظامی۲: ۲۸۷).۲. از الحان قدیم ایرانی.
فلک شناسلغتنامه دهخدافلک شناس . [ ف َ ل َ ش ِ ] (نف مرکب ) ستاره شناس . آنکه علم فلک داند : فلک شناس نداند براستیت شناخت ملک ستای نداند بواجبیت ستود.مسعودسعد.