سترگیلغتنامه دهخداسترگی . [ س ُ / س َ / س ِ ت ُ ] (حامص ) وقاحت . بی شرمی . (زمخشری ). لجوجی . تندی . ستیزه کاری : بی اندازه زیشان گرفتار شدسترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی
شتریلغتنامه دهخداشتری . [ ش ُ ت ُ ] (ص نسبی ) منسوب به شتر.- پشم شتری ؛ پشم که از شتر چیده و باز کرده باشند.- رنگ شتری ؛ رنگی مانند رنگ متمایل به زردی چون رنگ پشم شتر. رنگی مانند رنگ ارده . (ناظم الاطباء).- شنگ شتر
شطریلغتنامه دهخداشطری . [ ش َ ] (ع اِ) یک نیمه . || بعضی و اندکی . (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). جزوی . برخی .
شطریلغتنامه دهخداشطری . [ ش َ را ] (ع ص ) قصعة شطری ؛ کاسه ای که نیمه ٔ وی پر باشد. (ناظم الاطباء). مؤنث شطران (نیمه پر). (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
پرروئیلغتنامه دهخداپرروئی . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پررو. بی آزرمی . بی شرمی . دریدگی . وقاحت . سخت روئی . سِترگی . بی حیائی . مقابل کم روئی .
بیحیاییلغتنامه دهخدابیحیایی . [ ح َ ] (حامص مرکب ) جسارت و پررویی و گستاخی و بی شرمی و بی ادبی . (ناظم الاطباء). وقاحت . سخت رویی . سترگی . شوخی . پررویی . (یادداشت بخط مؤلف ) : دوم پرده بیحیایی متن که خود میدرد پرده ٔ خویشتن .سعدی .
نابخردیلغتنامه دهخدانابخردی . [ ب ِ رَ ] (حامص مرکب ) نادانی . دیوانگی . (ناظم الاطباء). جهل . بی عقلی . بی شعوری . سبکسری : نکرد او به تو دشمنی از بدی که خود کرده ای تو ز نابخردی . فردوسی .مدان تو ز گستهم کاین ایزدیست ز گفتار و ک
گرفتار شدنلغتنامه دهخداگرفتار شدن . [ گ ِ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اسیر شدن . مبتلا شدن . درماندن . دچار شدن : بی اندازه زیشان گرفتار شدسترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی .دو فرزند او هم گرفتار شدازو تخمه ٔ آرشی خوار شد. <p class="aut
خوار شدنلغتنامه دهخداخوار شدن . [ خوا / خا ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بدبخت شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || ذلیل و بی ارج و ناچیز شدن : بی اندازه زیشان گرفتار شدسترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی .هنر خوار شد جاد