ستمکشیلغتنامه دهخداستمکشی . [ س ِ ت َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل ستم کش : من در غم تو پیشه گرفتم ستمکشی تا تو بطبع پیشه گرفتی ستمگری . ادیب صابر.رجوع به ستمکش شود.
ستمکش نوازلغتنامه دهخداستمکش نواز. [ س ِ ت َ ک َ/ ک ِ ن َ ] (نف مرکب ) نوازنده ٔ ستمکش . تسلی دهنده ٔ بر ستم دیده . که ستم دیده را دلجویی کند : ستم راز خود دور دارم بهش ستمکش نوازم ستمکاره کش .نظامی .
داد ستاندنلغتنامه دهخداداد ستاندن . [ س ِ دَ ] (مص مرکب ) حق خود گرفتن . داد ستدن : کیست که گوید ترا نگر نخوری می می خور و داد طرب ز مستان بستان . ابوحنیفه ٔ اسکافی .بشعر داد بدادیم داد ما تو بده که ما چو داد بدادیم داد بستانیم .