ستوهیلغتنامه دهخداستوهی . [ س ُ ] (حامص ) سیرآمدگی . ضجرت . بجان آمدگی . اذی . اذیت . (دستوراللغة). || ترس . وحشت . (ولف ) : چوروز از شب آمد بکوشش ستوه ستوهی گرفته فرو شد بکوه .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص <span class="hl"
ستوهیفرهنگ فارسی معین(سُ) (حامص .) 1 - خستگی . 2 - درماندگی ، ناتوانی . 3 - پریشانی . 4 - دلتنگی ، افسردگی .
شتوةلغتنامه دهخداشتوة. [ ش َت ْ وَ ] (ع اِ) یک نوبت شتو. (از اقرب الموارد) (محیط المحیط). رجوع به شتو شود. || و بنا بر قولی مفرد شتاء یا به معنی خود شتاء باشد و نسبت به آن شتوی است . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).- صاحب الشتوة ؛ آنکه در زمستان بدوپناه برند. (ا
شطویةلغتنامه دهخداشطویة. [ ش َ طَ وی ی َ ] (ص نسبی ) ثیاب شطویة؛ جامه های کتان که به قریه ٔ شطاة از اعمال دمیاط بافتندی و جامه ٔ کعبه از آن کردندی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شطوی شود.
ستوچهلغتنامه دهخداستوچه . [ س َ چ َ / چ ِ ] (اِ) قسمی از شاهین که متلون باشد. (آنندراج ). صرد. (زمخشری ). رجوع به ستوجه شود.
ستوحلغتنامه دهخداستوح . [ ](اِخ ) نام قلعه ای است ازاعمال فارس : و حصاری دیگر به قهر بستد که آن را ستوح گویند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 115).
ستوهیدنلغتنامه دهخداستوهیدن . [ س ُ دَ ] (مص ) نفرت داشتن و بتنگ آمدن . (آنندراج ). بیزار بودن : سپهر گشتت دایه گریز از این دایه زمانه بودت مادر ستوه از این مادر.مسعودسعد.
عذابفرهنگ مترادف و متضادآزار، اذیت، تعب، رنج، زجر، زحمت، ستوهی، سختی، شدت، شکنجه، صدمه، عقوبت، عنا، محنت، محنت، وبال
اذیتفرهنگ مترادف و متضادآزار، آزردن، ایذاء، ایذاء، تاذی، تصدیع، تعب، تعذیب، جفا، رنج، رنجه، زجر، زحمت، ستوهی، شکنجه، عذاب، عنا، محنت، مزاحمت
ضجرلغتنامه دهخداضجر. [ ض َ ج َ ] (ع اِمص ) تفتگی و بیقراری از اندوه و جز آن . (منتهی الارب ). قلق و اضطراب از اندوه . (بحر الجواهر). بی آرامی از غم . (منتخب اللغات ).تنگدلی . سرگشتگی . دهشت . (دهار). ستوهی : کز ضجر خود را بدرّاند شکم قصه ٔ آن بیمرادیها و غم .<
فرازداشتنلغتنامه دهخدافرازداشتن . [ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) پیش آوردن . نزدیک ساختن . پائین آوردن : گر ستوهی ز قال حدثناسر به سرّ خدای دار فراز. ناصرخسرو.|| در برابر چیزی نگه داشتن : ماهی از دریا برآوردی و به آفتاب
ستوهیدنلغتنامه دهخداستوهیدن . [ س ُ دَ ] (مص ) نفرت داشتن و بتنگ آمدن . (آنندراج ). بیزار بودن : سپهر گشتت دایه گریز از این دایه زمانه بودت مادر ستوه از این مادر.مسعودسعد.
نستوهیلغتنامه دهخدانستوهی . [ ن َ ] (حامص ) ستیزندگی . جنگجویی . پایداری . رجوع به نستوه شود : سپاهی با شگفتی ها و دستانهای گوناگون ز نستوهی فزون از حد ز انبوهی فزون از مر.امیرمعزی .