سجاللغتنامه دهخداسجال . [ س ِ ] (ع اِ) نصیب و بهره . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): الحرب بینهم سجال ؛ یعنی یک نوبت به سود آنان بود و نوبتی به زیان ایشان و به سود دشمنان آنها، و این عبارت مثلی است . (از اقرب الموارد). || ج ِ سجل ، دلو بزرگ . (منتهی الارب ). رجوع به سجل شود. || له برفائض ال
سجال سجاللغتنامه دهخداسجال سجال .[ س ِ س ِ ] (ع صوت مرکب ) کلمه ای است که بدان میش را برای دوشیدن خوانند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
سجوللغتنامه دهخداسجول . [ س َ ] (ع ص ) عین سجول ؛ چشمه ٔ بسیار آب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). عین سجول ؛ غزیرة. هکذا فی النسخ ، والصواب عنز سجول کما هو نص العباب . (تاج العروس ).
سجوللغتنامه دهخداسجول . [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ سَجْل ، یعنی دلو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به سجل شود.
سجللغتنامه دهخداسجل . [ س ِ ج ِل ل ] (اِخ ) نام کاتب نبی (ص ). (منتهی الارب ). نام دبیری است از دبیران پیغامبر علیه الصلواة و السلام . (مهذب الاسماء). کاتب نبی (ص ). (المعرب جوالیقی ص 194).
سجال سجاللغتنامه دهخداسجال سجال .[ س ِ س ِ ] (ع صوت مرکب ) کلمه ای است که بدان میش را برای دوشیدن خوانند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
سجالةلغتنامه دهخداسجالة. [ س َ ل َ ] (ع مص ) فروهشته و فراخ پوست گردیدن خایه . (ناظم الاطباء). || (اِ) اسم سجیل و سجیلة، ج ِ سجل . (متن اللغة). خصیة سجیلة، کسفینة؛ بیّنة السجالة مسترخیة الصفن واسعة. (ذیل اقرب الموارد).
حروبلغتنامه دهخداحروب . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَرْب . رزمها. جنگها. کارزارها : با لشکری خبیر به تجارب خطوب و بصیر به عواقب حروب ... بدان حدود رفتند.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . طهران ص 342).-
سجللغتنامه دهخداسجل . [ س َ ] (ع اِ) دلو بزرگ با آب . سجال و سجول جمع آن است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دول بزرگ .(مهذب الاسماء). دلو بزرگ که در آن آب باشد اندک یا بسیار و اگر خالی بود آن را سجل نگویند. (اقرب الموارد). || پستان بزرگ . || پری دلو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). |
زبیبةلغتنامه دهخدازبیبة. [ زُ ب َ ب َ ] (اِخ ) خواهر زباء، ملکه ٔ جزیره ، دختر عمروبن طرب . طبری آرد : زباء را خواهری بود نام او زبیبة و با عقل و تدبیر و با این خواهر سخت خوش بود و زباء کوشکی بنا کرده بود این کوشک بر لب رود زاب بود در حد مغرب و با این خواهر بزمستان در ا
زباءلغتنامه دهخدازباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) نام دختر پادشاه حیره است که تا خدیمه قاتل پدر خود را نکشت موی زهار نکند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نام ملکه ٔ جزیره که یکی از ملوک طوائف و صاحبه ٔ جذیمه بود. (منتهی الارب ). زبا نام دختر پادشاه حیره که در غایت حسن و لطافت بود و کیاست و فراست بکمال
سوختنلغتنامه دهخداسوختن . [ ت َ ] (مص ) اوستا ریشه ٔ ساوچ ، سئوکایاهی (روشن کردن )، ساوکا «اتر» (شعله ٔ آتش )، «سائوکنت » (سوخته )،پهلوی «سوختن « » سوچیشن » ، هندی باستان ریشه ٔ «سوک «» سوکاتی » ، کردی «سوتین » (سوختن )، افغانی «سزال » سجال سواجاول ، استی «سوجون ، سوجین » (سوختن )، بلوچی «سوکگ
سجال سجاللغتنامه دهخداسجال سجال .[ س ِ س ِ ] (ع صوت مرکب ) کلمه ای است که بدان میش را برای دوشیدن خوانند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
سجالةلغتنامه دهخداسجالة. [ س َ ل َ ] (ع مص ) فروهشته و فراخ پوست گردیدن خایه . (ناظم الاطباء). || (اِ) اسم سجیل و سجیلة، ج ِ سجل . (متن اللغة). خصیة سجیلة، کسفینة؛ بیّنة السجالة مسترخیة الصفن واسعة. (ذیل اقرب الموارد).
سجال سجاللغتنامه دهخداسجال سجال .[ س ِ س ِ ] (ع صوت مرکب ) کلمه ای است که بدان میش را برای دوشیدن خوانند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
اسجاللغتنامه دهخدااسجال . [ اِ ] (ع مص ) دلو دادن . دادن یک دلو و دو دلو. (منتهی الارب ). دادن یک دول و یا دو دول : اسجله ؛ داد او را یک دلو و دو دلو. (منتهی الارب ). || بخشیدن . || پر کردن حوض . (تاج المصادر بیهقی ): اسجل الحوض ؛ پر کرد حوض را از آب . (منتهی الارب ). || گذاشتن : اسجل الناس .
انسجاللغتنامه دهخداانسجال . [ اِ س ِ ] (ع مص ) ریخته شدن آب . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادربیهقی نسخه ٔ خطی ورق 230 الف ) (از اقرب الموارد).