سحرگاهانلغتنامه دهخداسحرگاهان . [ س َ ح َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) هنگام سحر. الف و نون در این زائد است چنانکه در روزگاران و بهاران . (غیاث ). سحرگاه . بوقت سحر : دهقان بسحرگاهان کز خانه بیایدنه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید. منوچهری .بسحرگا
شهروانلغتنامه دهخداشهروان . [ ش َ رَ ] (اِخ ) شهربان . شهراوان . شهرابان . بلده ای است بنواحی خالص . (یادداشت مؤلف ). نام شهری بوده بر لب دجله ٔ بغداد و واسط و آنرادر قدیم دسکره مینامیده اند. (انجمن آرا) (آنندراج ).رجوع به تاریخ مغول عباس اقبال ص 264 و دسکرة ش
سحرگهانلغتنامه دهخداسحرگهان . [ س َ ح َگ َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) مخفف سحرگاهان : ز جور کوکب طالع سحرگهان چشمم چنان گریست که ناهید دید و مه دانست . حافظ.رجوع به سحرگاه و سحرگه شود.
سهرهایانFringillidaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از راستۀ گنجشکسانان با جثۀ کوچک تا متوسط که آوازهخوان هستند و لانۀ آنها سبدشکل است
چراغ سحرگهانلغتنامه دهخداچراغ سحرگهان . [ چ َ / چ ِ غ ِ س َ ح َ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است . (حاشیه ٔ دیوان حافظ چ قزوینی ). چراغ سحر. چراغ سحری . چراغ صبح : نکال شب که کند در قدح سیاهی مشک در او شرار چراغ سحرگها