شهرپیرلغتنامه دهخداشهرپیر. [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حاجی آباد ایزدخواست میان آباده و اصفهان . 174 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
شهرگیرلغتنامه دهخداشهرگیر. [ ش َ ] (اِخ ) نام سردار سپه اردشیر بابکان . (از ولف ) : یکی مرد بد نام او شهرگیرخردمند و سالار شاه اردشیر.فردوسی .فرودآمد از دژ دوان اردشیرپیاده بشد پیش او شهرگیر. فردوسی .<br
شهرگیرلغتنامه دهخداشهرگیر. [ ش َ ] (اِخ ) نام مردی که در میان لشکر اسکندر بوده است . (از ولف ) : یکی مرد بد نام او شهرگیربدستش زن و شوی گشته اسیر.فردوسی .
شهرگیرلغتنامه دهخداشهرگیر. [ش َ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ شهر. فاتح شهر : یکی نامه فرمود پس تا دبیرنویسد ز اسکندر شهرگیر. فردوسی .نبشتند پس نامه ای بر حریرز شاهنشه اسکندر شهرگیر. فردوسی .چنین گفت با او ی
شهریرلغتنامه دهخداشهریر. [ ش َ ] (اِ) مخفف شهریور. بمعنی شهریور است که ماه ششم شمسی باشد. (از برهان چ معین ) : ز شهریر بادی تو پیروزگربنام بزرگی و فر و هنر. فردوسی . || روز چهارم است ازهر ماه شمسی . (برهان ). و شهریور نیز گویند. (نا