سخن یابلغتنامه دهخداسخن یاب . [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) سخن شنو : جز او [ جز قلم ] ای عجب خلق دید و شنیدجهان بین کور و سخن یاب کر.مسعودسعد.
سخن پذیرلغتنامه دهخداسخن پذیر. [ س ُ خَم ْ پ َ ] (نف مرکب ) سخن شنو : تن گور توست خشم مگیر از حدیث مازیرا که خشم گیر نباشد سخن پذیر.ناصرخسرو.
حرف نوشلغتنامه دهخداحرف نوش . [ ح َ ] (نف مرکب ) جلال الدین بلخی این کلمه را بجای حرف نیوش یعنی سخن شنو آورده است : حرف گوی و حرف نوش و حرفهاهر سه جان دارند اندر انتها.مولوی .
نصیحت نیوشلغتنامه دهخدانصیحت نیوش . [ ن َ ح َ ] (نف مرکب ) آن که گوش به نصیحت می دهد و می شنود و می پذیرد آن را. (ناظم الاطباء). نصیحت شنو. حرف گوش کن . سخن شنو : با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن .حافظ.