سخونلغتنامه دهخداسخون . [ س َ ] (ع ص ) شوربای گرم کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوردنی دیگرباره و گرم کرده . (مهذب الاسماء).
سخونلغتنامه دهخداسخون . [ س ُ ] (اِ) بمعنی سخن که کلام باشد. (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) : بودنی بود می بیار اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون . رودکی .ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی وهم همه هندوان بسوزد بِسْخون .د
سخونلغتنامه دهخداسخون . [ س ُ ] (ع مص ) اشک گرم گریستن چشم ، یعنی محزون و غمناک شدن . (منتهی الارب ).
شیخونلغتنامه دهخداشیخون . [ ش َ ] (ع اِ) مرد مسن که سن در او هویدا و آشکار گردیده باشد، یا از پنجاه یا از پنجاه ویک تا آخر عمر یا تا هشتادسالگی . (منتهی الارب ). مرد مسن . لغت غریب و غیرمعروف در منابع معتبر است ، و بعضی از شارحان لغت فصیح گفته اند که مبالغه ٔ شیخ باشد. (از اقرب الموارد).
پیشخانلغتنامه دهخداپیشخان . (اِخ ) دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن واقع در 3 هزار گز شمال صومعه سرا، کنار راه اتومبیل رو فرعی صومعه سرا به ترکستان . جلگه ، معتدل ، مرطوب ، دارای 1340 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ
شخنلغتنامه دهخداشخن . [ ش َ خ َ ] (اِ) خراش . خلیدن و فرورفتن چیزی باشد. (برهان ). خراش . (نظام ). خراشیدن . (جهانگیری ) (سروری ). خراشیدگی . (رشیدی ) : تا ز بوی نسترن یابد دل مردم قرارتا ز زخم خاربن یابد تن مردم شخن .قطران .
سخونتلغتنامه دهخداسخونت . [ س ُ ن َ ] (از ع ، اِمص ) گرم بودن . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به سخونة شود.
سخونةلغتنامه دهخداسخونة. [ س ُ ن َ ] (ع مص ) گرم گردیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به سخونت شود.
سروبلغتنامه دهخداسروب . [ س َ ] (هزوارش ، اِ) هزوارش «سروبا» ، پهلوی «سخون » ، سخن (یونکر ص 100). در رسم الخط پهلوی «سروا» هم خوانده می شود. رجوع کنید به سروا. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). به لغت زند و پازند بمعنی سخن باشد و بعربی کلام گویند. (برهان ) (انجمن
بودنیلغتنامه دهخدابودنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) درخورِ بودن . لایق ِ بودن . (فرهنگ فارسی معین ) : بودنی بود می بیار اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون . رودکی . || (اِ) چیزی که وجود داشته باشد. موجود. مکون . (فرهنگ فارسی معین ). وجود. موجود.
تذنیبلغتنامه دهخداتذنیب . [ ت َ ] (ع مص ) دنبال ساختن . (تاج المصادر بیهقی ). دنبال کردن . (زوزنی ). دنباله دار کردن . (زوزنی ). دنباله دار کردن عمامه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دنباله پیدا کردن چیزی را. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رها کردن یک سر عمامه و مانند دم ساختن آنرا. (اقرب الموا
مخالفتلغتنامه دهخدامخالفت . [ م ُ ل َ ف َ ] (ع مص ، اِمص ) به معنی خلاف کردن ، مقابل موافقت . (غیاث ).اختلاف و عدم موافقت . منازعت . ضدیت . عداوت و دشمنی ونفاق . (ناظم الاطباء) : چون معدان والی مکران گذشته شد میان دو پسرش عیسی و بوالعسکر مخالفت افتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب
شوربالغتنامه دهخداشوربا. (اِ مرکب ) کلمه ٔ«با» در فارسی به معنی خورش و در ترکیب شوربا و کدوبا و ماست با و غیره آمده بمعنی چند نوع طعام را یک نوع ساختن . (از المعرب جوالیقی حاشیه ٔ ص 73). آش نمکدار، زیرا که «با» در پارسی بمعنی آش است و این لغت پارسی صرف است و ب
سخونتلغتنامه دهخداسخونت . [ س ُ ن َ ] (از ع ، اِمص ) گرم بودن . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به سخونة شود.
سخونةلغتنامه دهخداسخونة. [ س ُ ن َ ] (ع مص ) گرم گردیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به سخونت شود.
مراسخونلغتنامه دهخدامراسخون . [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستم بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون ، در 38هزارگزی شمال راه کازرون به بهبهان ، در جلگه ٔ گرمسیر واقع و دارای 1010 تن سکنه است . آبش از چشمه و رودخانه ٔ تنگ شیب .