سراج المساکینلغتنامه دهخداسراج المساکین . [ س ِ جُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) کنایه از مهتاب . (آنندراج ). قمر. (مجموعه ٔ مترادفات ص 276). ماهتاب .
پوشچنگار زرهیscirrhous carcinoma, carcinoma fibrosum, scirrhous cancerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پوشچنگار که به علت تشکیل بافت همبند متراکم در بستره، ساختمانی سخت دارد متـ . تارپوشچنگار fibrocarcinoma
شراجلغتنامه دهخداشراج . [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شرج به معنی آبراهه از زمین سنگلاخ بسوی زمین نرم . (منتهی الارب ). رجوع به شرج شود.
شیرازلغتنامه دهخداشیراز. (اِ) نانخورشی که شبت را ریز کرده با ماست در مشکی بیامیزند و قدری شیر بر آن ریزند و چند روزبگذارند بماند تا ترش گردد سپس با نان خورند. (از برهان ) (ناظم الاطباء). دوغی که شبت در آن کنند و در مشکی یا کیسه ای آویزند، ماستینه گویند و آن چیزی است که از شیر ساخته باشند لیکن
شیرازلغتنامه دهخداشیراز. (اِخ ) دهی است از بخش عجب شیر شهرستان مراغه . سکنه ٔ آن 984 تن . آب از قلعه چای و چشمه و چاه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
سراجلغتنامه دهخداسراج . [ س َرْ را ] (اِخ ) سبزواری .ملا احمد سراج از ولایت سبزوار است . طبعش در شعر نیک است ، همیشه لغز میگفته . این لغز شمع از اوست ، لغز:آن چیست که در انجمنش جا باشدخورشیدعذار و سروبالا باشدجانش نبود ولی بمیرد هر روزاین طرفه که بنشسته و برپا باشد.<p clas
سراجلغتنامه دهخداسراج . [ س ِ ] (اِخ ) ابن فارس عبداﷲبن احمدبن اسماعیل التمیمی اسکندرانی مکنی به ابوبکر. از تاج الکندی و ابن الحرستانی حدیث کرد. در ربیع الاول سال 685 هَ . ق . به اسکندریه درگذشت . (تاریخ مصر ص 175).
سراجلغتنامه دهخداسراج . [ س َرْ را ] (ع ص ) زینگر. ج ، سراجون . (مهذب الاسماء) (دهار). زین فروش و زین ساز. (غیاث ). زین فروش . زین ساز. || دروغگوی . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
سراجلغتنامه دهخداسراج . [ س ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن محمد السراج الوزیر الاندلسی مکنی به ابوعبداﷲ. در قرن دوازدهم هجری میزیست . او راست : الحلل السندسیة فی الاخبار التونسیة این کتاب مشتمل است بر تاریخ تونس و کسانی که قبل از عثمانیان در آنجا دولتی داشتند و ذکری از علوم و مصنفات آنان و حوادث
حسن سراجلغتنامه دهخداحسن سراج . [ ح َ س َ ن ِ س َرْ را ] (اِخ ) از فدائیان ملاحده است و قاضی کرمان را بکشت . (حبیب السیر).
سراجلغتنامه دهخداسراج . [ س َرْ را ] (اِخ ) سبزواری .ملا احمد سراج از ولایت سبزوار است . طبعش در شعر نیک است ، همیشه لغز میگفته . این لغز شمع از اوست ، لغز:آن چیست که در انجمنش جا باشدخورشیدعذار و سروبالا باشدجانش نبود ولی بمیرد هر روزاین طرفه که بنشسته و برپا باشد.<p clas
سراجلغتنامه دهخداسراج . [ س ِ ] (اِخ ) ابن فارس عبداﷲبن احمدبن اسماعیل التمیمی اسکندرانی مکنی به ابوبکر. از تاج الکندی و ابن الحرستانی حدیث کرد. در ربیع الاول سال 685 هَ . ق . به اسکندریه درگذشت . (تاریخ مصر ص 175).