سراسرلغتنامه دهخداسراسر. [ س َ س َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) (از: سر + ا واسطه + سر، مانند: دمادم ، کشاکش ، برابر) پهلوی «سَراسَر». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). همه و تمام . (برهان ). کنایه از تمام و مجموع . (آنندراج ) : بزرگی سراسر بگفتار نیست دو صد گفته چون نیم ک
شراشرلغتنامه دهخداشراشر. [ ] (اِخ ) مصری . ورّاق و او کتابت مصحف نیز می کرده است . در نیمه ٔ اول قرن چهارم . (ابن الندیم ).
شراشرلغتنامه دهخداشراشر. [ ش َ ش ِ ] (ع اِ) گرانیها. || نفس . || محبت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تمامه ٔ تن . (منتهی الارب ). تمامی تن . (از ناظم الاطباء).
سراسرنماpanoramaواژههای مصوب فرهنگستان1. نمایی کلی و وسیع یا دورنمایی از هر چیز 2. عکس یا مجموعهای از چند عکس که نمای کلی و وسیعی را از یک منظره نشان میدهد
یک سراسرلغتنامه دهخدایک سراسر. [ ی َ / ی ِ س َ س َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) یکسر. (آنندراج ) : آن جوهرم که می شکنند از براش سرباور کنی اگر ببری یک سراسرم . باقر کاشی (از آنندراج ). || یکسر. از یک جانب . یک
یک سراسرلغتنامه دهخدایک سراسر. [ ی َ / ی ِ س َ س َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) یکسر. (آنندراج ) : آن جوهرم که می شکنند از براش سرباور کنی اگر ببری یک سراسرم . باقر کاشی (از آنندراج ). || یکسر. از یک جانب . یک