سرانگشتلغتنامه دهخداسرانگشت . [ س َ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) معروف که آن را به حنا رنگین کنند. (آنندراج ). انمله . بنان . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) : چون سرانگشت قلم گیر من از خطبدیعدر خط مهر من انگشت نمائید همه . خاقانی .به خون ع
سرانگشتیلغتنامه دهخداسرانگشتی . [ س َ اَ گ ُ ] (ص نسبی ) درخور سرانگشت . مناسب سرانگشت . || (اِ مرکب ) نام یکی از اقسام آش آرد است . (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) : گرچه بخشید بیفزای تو سیمای سمن به سرانگشتی ما شکل گل نسرین داد. بسحاق اطعمه .</
سرانگشتیفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که با سرانگشت انجام میشود.۲. [عامیانه، مجاز] ساده و آسان: حساب سرانگشتی.۳. چیزی که بر سر انگشت کنند، مانند انگشتانه.۴. (اسم) [قدیمی] نوعی آش که گلولههای کوچکی از خمیر آرد گندم شبیه سرانگشت در آن میریزند.
سرانگشتیrule of thumbواژههای مصوب فرهنگستاننسبتهای تجربی برای تخمین هزینههایی مانند پیشایندی و بالاسری
حساب سرانگشتیلغتنامه دهخداحساب سرانگشتی . [ ح ِ ب ِ س َ اَ گ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حساب هوائی . حساب عقود انامل . رجوع به ترکیبات حساب و حساب عقود انامل شود.
سرانگشتیلغتنامه دهخداسرانگشتی . [ س َ اَ گ ُ ] (ص نسبی ) درخور سرانگشت . مناسب سرانگشت . || (اِ مرکب ) نام یکی از اقسام آش آرد است . (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) : گرچه بخشید بیفزای تو سیمای سمن به سرانگشتی ما شکل گل نسرین داد. بسحاق اطعمه .</
سرانگشتیفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که با سرانگشت انجام میشود.۲. [عامیانه، مجاز] ساده و آسان: حساب سرانگشتی.۳. چیزی که بر سر انگشت کنند، مانند انگشتانه.۴. (اسم) [قدیمی] نوعی آش که گلولههای کوچکی از خمیر آرد گندم شبیه سرانگشت در آن میریزند.
سرانگشتیrule of thumbواژههای مصوب فرهنگستاننسبتهای تجربی برای تخمین هزینههایی مانند پیشایندی و بالاسری
حساب سرانگشتیلغتنامه دهخداحساب سرانگشتی . [ ح ِ ب ِ س َ اَ گ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حساب هوائی . حساب عقود انامل . رجوع به ترکیبات حساب و حساب عقود انامل شود.
باعفرهنگ فارسی عمیداندازۀ از سرانگشت دست راست تا سرانگشت دست چپ وقتی که دستها را افقی به دو طرف باز کنند؛ باز؛ یاز.
گدستلغتنامه دهخداگدست . [ گ ِدَ ] (اِ) وجب ، بدست ، و آن مقداری است از سرانگشت کوچک دست آدمی تا سرانگشت بزرگ . (برهان ) (آنندراج ).
سرانگشتیلغتنامه دهخداسرانگشتی . [ س َ اَ گ ُ ] (ص نسبی ) درخور سرانگشت . مناسب سرانگشت . || (اِ مرکب ) نام یکی از اقسام آش آرد است . (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) : گرچه بخشید بیفزای تو سیمای سمن به سرانگشتی ما شکل گل نسرین داد. بسحاق اطعمه .</
سرانگشتیفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که با سرانگشت انجام میشود.۲. [عامیانه، مجاز] ساده و آسان: حساب سرانگشتی.۳. چیزی که بر سر انگشت کنند، مانند انگشتانه.۴. (اسم) [قدیمی] نوعی آش که گلولههای کوچکی از خمیر آرد گندم شبیه سرانگشت در آن میریزند.
سرانگشتیrule of thumbواژههای مصوب فرهنگستاننسبتهای تجربی برای تخمین هزینههایی مانند پیشایندی و بالاسری