سربلغتنامه دهخداسرب . [ س َ ] (ع اِ) ستور. (منتهی الارب ). شتر و هر چرنده . (محیط المحیط). || چرندگان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (محیط المحیط). || درز. (منتهی الارب ). || جانب و سوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وجهه . (محیط المحیط). || سینه . (محیط المحیط
سربلغتنامه دهخداسرب . [ س َ رَ ] (ع اِ)سوراخ جانوران دشتی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). سُمج . (مجمل اللغة) (شرفنامه ) : در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خردور نه ای مجنون چرا می پای کوبی در سرب . ناصرخسرو. || خانه ٔ
سربلغتنامه دهخداسرب . [ س َ رَ ] (ع مص ) روان شدن آب از آب دستان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چکیدن آب از مشک نو. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ).
سربلغتنامه دهخداسرب . [ س ِ ] (ع اِ) گله ٔ آهوان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب ). || جماعت زنان و جز آن . || گروه سنگخوار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). گروه ازپرندگان و از این معنی است گفته ٔ شاعر : اء سرب َالقطا هل من یعیر جناحَه ُ<
شربلغتنامه دهخداشرب . [ ش َ ] (اِ) کتانی است بسیار لطیف مصریان را و زردوزش به میان بندند. (دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 201). کتان نازک تنک وباریک که بر سر بندند و پیراهن کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). جامه ای از کتان رقیق که بیشتر در مصر بافند. (یادداشت مؤلف )
شربلغتنامه دهخداشرب . [ ش َ / ش َ رِ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مکه ٔ معظمه . (منتهی الارب ). واقعه ٔ فجار عظمی در این محل بوده است . (از معجم البلدان ).
شربلغتنامه دهخداشرب . [ ش َ / ش ِ / ش ُ ] (ع مص ، اِمص ) مشرب . تشراب . نوشیدن آب را یا شَرب مصدر است و بالضم و الکسر اسم مصدر. (منتهی الارب ). آب را با جرعه نوشیدن یا آنکه شَرب مصدر است و به «ضم »و به «کسر» دو اسم مصدرند و
سربازخانهلغتنامه دهخداسربازخانه .[ س َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) محل سربازان . جایگاه سربازان . جائی که سربازان در آن زندگی میکنند. ساخلو.
سربانلغتنامه دهخداسربان . [ س َ ] (اِ مرکب ) بسته ٔ کوچکی که بر روی بار گذارند و سربار. || پرتگاه و نشیب . (ناظم الاطباء).
سربازاریلغتنامه دهخداسربازاری . [ س َ رِ / س َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) آوازه ٔ بازار. (غیاث ) (آنندراج ). نظیر سرکوچه ای . کوچه باغی .
سربانلغتنامه دهخداسربان . [ س َ ] (اِخ ) نام محله ای است به ری و گفته اند که جای بسیار باصفایی است که از وسط آن نهری جاری می شود و طرفین نهر پر از اشجار بهم پیچیده و بهم پیوسته میباشد. بازارهایی هم دارد. (از معجم البلدان ).
سربپائینلغتنامه دهخداسربپائین . [ س َ ب ِ ] (ص مرکب ) آنکه سر او بجانب فرودین بود. || سربزیر. خجالتی . محجوب .
سربازخانهلغتنامه دهخداسربازخانه .[ س َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) محل سربازان . جایگاه سربازان . جائی که سربازان در آن زندگی میکنند. ساخلو.
سربانلغتنامه دهخداسربان . [ س َ ] (اِ مرکب ) بسته ٔ کوچکی که بر روی بار گذارند و سربار. || پرتگاه و نشیب . (ناظم الاطباء).
سربازاریلغتنامه دهخداسربازاری . [ س َ رِ / س َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) آوازه ٔ بازار. (غیاث ) (آنندراج ). نظیر سرکوچه ای . کوچه باغی .
سربانلغتنامه دهخداسربان . [ س َ ] (اِخ ) نام محله ای است به ری و گفته اند که جای بسیار باصفایی است که از وسط آن نهری جاری می شود و طرفین نهر پر از اشجار بهم پیچیده و بهم پیوسته میباشد. بازارهایی هم دارد. (از معجم البلدان ).
سربپائینلغتنامه دهخداسربپائین . [ س َ ب ِ ] (ص مرکب ) آنکه سر او بجانب فرودین بود. || سربزیر. خجالتی . محجوب .
خاکه سربلغتنامه دهخداخاکه سرب . [ ک َ / ک ِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چیزی است مثل خاک ، که از کان سرب بدست می آید و نهایت بدبو باشد. (آنندراج ) : «خاکه ٔ کان مومیائی و سرب ». اشرف (از آنندراج ).
شکر سربلغتنامه دهخداشکر سرب . [ ش َ ک َ رِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استات دُو پلُم . (از یادداشت مؤلف ). استات سرب را گویند که شیرین مزه ولی سمی و بسیار خطرناک است فرمول شیمیایی آن Pb (Coo CH3</
متسربلغتنامه دهخدامتسرب . [ م ُ ت َ س َرْ رِ ] (ع ص ) در سوراخ درآینده . (آنندراج ). خزنده در سوراخ . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسرب شود.
منسربلغتنامه دهخدامنسرب . [ م ُ س َ رِ ] (ع ص ) روباه در سوراخ شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). روباه داخل شده در سوراخ . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انسراب شود. || نیک دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طویل . (اقرب الموارد). || آب جاری تیز. جریر گوید <span cla
هوسربلغتنامه دهخداهوسرب . [ رُ ] (اِ) به لغت زند و پازند به معنی نیک نامی و نام نیک باشد. (برهان ). قرائتی است از کلمه ٔ پهلوی هوسرو به معنی نیک شهرت . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).