سربخشلغتنامه دهخداسربخش . [ س َ ب َ ] (اِ مرکب ) سربخش در برهان قاطع مرقوم که حصه و نصیب و قسمت است ، امّا ازسیاق دساتیر آنجا که باریتعالی در فقره ٔ یکصد و بیست و دو به حضرت مه آباد خطاب میفرماید (!) که تو سربخش مردمانی معلوم می شود که تو آغاز و ابتدای نوع انسانی یا زبده و خلاصه ٔ مردمانی و سر
سربخشفرهنگ فارسی عمیدحصه؛ بهره؛ نصیب؛ قسمت: ◻︎ چو نوبت به سربخش دارا رسید / شتربار زر تا بخارا رسید (نظامی۵: ۸۰۵).
شیربخسلغتنامه دهخداشیربخس . [ ب َ ] (اِ مرکب ) شیربخ . شیربخشیر. (ناظم الاطباء). رجوع به شیربخشیر و شیربخ شود.
سربخشیلغتنامه دهخداسربخشی . [ س َ ب َ] (حامص مرکب ) نصیب و حصه و بهره دادن : کار من سربازی و بی خویشی است کار شاهنشاه من سربخشی است .مولوی .
سربخشیلغتنامه دهخداسربخشی . [ س َ ب َ] (حامص مرکب ) نصیب و حصه و بهره دادن : کار من سربازی و بی خویشی است کار شاهنشاه من سربخشی است .مولوی .
ایوجلغتنامه دهخداایوج . [ ای وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برده سربخش اشترینان شهرستان بروجرد. دارای 233 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
میلهلغتنامه دهخدامیله . [ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سربخش مرکزی شهرستان آمل ، واقع در 10/5هزارگزی خاوری آمل با 480 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کاری هراز و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="
چغابللغتنامه دهخداچغابل . [ چ ُ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برده سربخش اشترینان شهرستان بروجرد که در 15 هزارگزی باختر اشترینان ، کنار راه مالرو بنواد به باباقاسم واقع است کوهستانی و معتدل است و 333 تن سکنه دارد. آبش از رودخ
بخشلغتنامه دهخدابخش . [ ب َ ] (اِ) حصه و بهره . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). بهره و حصه و قسمت و نصیب . (ناظم الاطباء). حصه ٔ مردم و قسمت . برخ . بهر. بهره . (از شرفنامه ٔ منیری ). حصه و نصیب . (غیاث اللغات ). سهم . قسم . قسمت . رسد. جزء. پاره . بعض . قطعه . حصه . قسط. نصیب . نصیبه .
سربخشیلغتنامه دهخداسربخشی . [ س َ ب َ] (حامص مرکب ) نصیب و حصه و بهره دادن : کار من سربازی و بی خویشی است کار شاهنشاه من سربخشی است .مولوی .
افسربخشلغتنامه دهخداافسربخش . [ اَ س َ ب َ ] (نف مرکب ) بخشنده ٔ افسر. تاج بخش :قباد قلعه ستان قایماز افسربخش که صاحب افسر ایران غلام او زیبد.خاقانی .