سربهالغتنامه دهخداسربها. [ س َ ب َ ] (اِ مرکب ) خون بهای آدمی باشد که بعربی دیت خوانند. (برهان ). دیت . (رشیدی ). قیمت سر که دیت باشد، چنانکه خون بها که دیه ٔ خون است . (انجمن آرای ناصری ) : تن شمعرا روشنی سربها بس که از طشت زر سربهایی نیابی . <p class="auth
شیربهالغتنامه دهخداشیربها. [ ب َ ] (اِ مرکب ) بهای شیر و قیمت شیر. || انعامی که پس از بازگرفتن کودک از شیر به دایه ٔ وی می دهند. (ناظم الاطباء). || مزد دایگی و شیر که به کودک دهند : موسی را به وی [ به مادر موسی ] دادند [ فرعون و زنش ] و اقرار کردند که هر ماهی دویست دینار
سربهاریprevernalواژههای مصوب فرهنگستانویژگی آن دسته از پدیدههای مربوط به نمو که در اوایل فصل بهار اتفاق میافتد
سرخریدلغتنامه دهخداسرخرید. [ س َ خ َ ] (اِ مرکب ) فدیه . فداء. سربها. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
سربهاریprevernalواژههای مصوب فرهنگستانویژگی آن دسته از پدیدههای مربوط به نمو که در اوایل فصل بهار اتفاق میافتد