صربعرلغتنامه دهخداصربعر. [ ص ُ ؟ ] (اِخ ) لقب پدر صردر شاعر معروف است . ابن خَلّکان گوید: لان اباه کان یلقب صربعر، لشحه . و معنی لغوی کلمه جمعکننده ٔ بعرور (پشکل ) است .
سربرگلغتنامه دهخداسربرگ . [ س َ ب َ ] (ص مرکب ) در قمار، مقابل ته برگ . آنکه در قمار ورق اول او راست . (یادداشت مؤلف ).
سربرگفرهنگ فارسی معین( ~ . بَ) (اِمر.) 1 - کاغذی که نام و مشخصات یک مؤسسه یا شخص بر بالای آن چاپ شده است . 2 - بخش بالایی و جدا شدنی ورقه های امتحانی که امتحان شونده نام و مشخصات خود را بر آن می نویسد.
سپراَبرcloud shieldواژههای مصوب فرهنگستان1. در حالت عمومی، اَبر گستردهای که طول آن بیش از چهار برابر عرض آن نباشد 2. در هواشناسی همدیدی، ساختار اصلی اَبر یک چرخندِ موجیِ نوعی که در سمت هوای سرد سامانۀ جبههای قرار دارد
سربهراه شدنفرهنگ مترادف و متضادسر بهزیر شدن، مطیع شدن، رام شدن، فرمانبردارشدن، حرفشنو شدن ≠ نافرمان شدن
سربهراه کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. مطیع کردن، منقاد کردن، رام کردن، فرمانبردار کردن، حرفشنو کردن ۲. آماده کردن، مهیا کردن، روبهراه کردن
سروانلغتنامه دهخداسروان . [ س َرْ ] (اِ مرکب ) مخفف ساروان که بمعنی ساربان و شتربان باشد. (آنندراج ). || رئیس . سرور. || افسر ارتش بالاتر از ستوان یکم و پائین تر از سرگرد. سلطان . (فرهنگ فارسی معین ).- سروان شهربانی ؛ افسری که جزء سازمان شهربانی باشد. سربهر. (فرهنگ
افسرلغتنامه دهخداافسر. [ اَ س َ ] (اِ) تاج و کلاه پادشاهان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). تاجی از ابریشم مکلل با جواهر. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (اوبهی ). تاج . (دهار) (مجمعالفرس اسدی ) (مؤید الفضلاء) (ازمنتهی الارب ) (شرفنامه ٔ منیری ). تاج پادشاهان که بعربی اکلیل خوانند. (هف
سربهراه شدنفرهنگ مترادف و متضادسر بهزیر شدن، مطیع شدن، رام شدن، فرمانبردارشدن، حرفشنو شدن ≠ نافرمان شدن
سربهراه کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. مطیع کردن، منقاد کردن، رام کردن، فرمانبردار کردن، حرفشنو کردن ۲. آماده کردن، مهیا کردن، روبهراه کردن