سرتاپالغتنامه دهخداسرتاپا. [ س َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) از سر تا پا. (آنندراج ). از کله ٔ سر تا نوک پا : تا نیاساید ز دوران آسمان چنبری قد اعدای تو سرتاپای چون چنبر سزد. سوزنی .ز سرتاپای این دیرینه گلشن کنم گر گوش داری بر تو روشن
شریتالغتنامه دهخداشریتا. [ ش َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند، پادشاه . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
سرطالغتنامه دهخداسرطا. [ ](اِ) نام خطی از خطوط سریانی که بدان ترسل نویسند ونظیر آن در خطوط اسلامی خط رقاع است . (ابن الندیم ).
سپرتالغتنامه دهخداسپرتا. [ س ِ پ َ ] (اِخ ) شهری است از آسیای صغیر دارای عمارتهای نیکو و بازارها و باغهای زیبا و آبهای روان ، قلعه ای دارد که بر فراز کوه بلندی واقع شده است . رجوع به سفرنامه ٔ ابن بطوطه ترجمه ٔ محمدعلی موحد ص 283 شود.
سرطالغتنامه دهخداسرطا. [س َ رَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای رامهرمز شهرستان اهواز است . در حدود 930 تن سکنه دارد. قراء مهم آن عبارتند از خدیجه ، ماماتین و تشکی . مرکز دهستان سرطا. آب آن از رودخانه ٔ رامهرمز. محصول آن غلات ، برنج ، بزرک و کنجد است . (از فرهنگ
مِنْ (قمَِّ) الرّأس إلي أخْمَصِ القدم (أو القَدَمَين)دیکشنری عربی به فارسیسرتا پا , از سر تا پا , جملگي , تماماً , يکپارچه (سرتاپا) , شراشر (سراسر) وجود
رویهمرفتهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت مرفته، اکثراً، درمجموع، مجموعاً یکپارچه، سرتاپا، یکسره، سراسر، یکقلم، بالتمام، کاملاً