سرخ بیدلغتنامه دهخداسرخ بید. [ س ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از درخت بید است . (برهان ) (آنندراج ). نوعی از هفده بید است . (غیاث ) (شرفنامه ). بعضی گویند بید موله است که بید مجنون باشد. (برهان ). خلاف . (محمودبن عمر). در فلات بسیار است و برای سبدبافی بسیار شایسته است . (جنگل شناسی ساعی ص <span class="hl
سرخ بیدفرهنگ فارسی عمیدگیاهی درختی از نوع بید با شاخههای بلند خمیده که برگهای آن بهصورت کشیده و نوکتیز است و در پاییز به رنگ ارغوانی در میآید.
شرخلغتنامه دهخداشرخ . [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شارخ و در حدیث است : اقتلوا شیوخ المشرکین و استحیوا شرخهم ؛ اراد بالشیوخ اهل القوةعلی القتال . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و در لسان العرب اسم جمع است . (از اقرب الموارد). رجوع به شارخ شود. || اصل و بن . || کرانه ٔ برآمده از چیزی . (منتهی الارب
شرخلغتنامه دهخداشرخ . [ ش َ ] (ع مص ) دندان کنانیدن شتر. || جوان شدن کودک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مروارلغتنامه دهخدامروار. [ م ُرْ ] (اِ) سرخ بید که از آن سبد و جز آن بافند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به سرخ بید شود.
بید سرخلغتنامه دهخدابید سرخ . [ دِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرخ بید. نوعی از بید. که در کرمانشاه آنرا بید مرجان نامند. عفار. (یادداشت مؤلف ) : جهانی برامش نهادند روی بر آواز میخواره شهری و کوی چنان شد که از بید سرخ افسری ز دیدار او خواستندی کری ی
معصفرگونلغتنامه دهخدامعصفرگون . [ م ُ ع َ ف َ ] (ص مرکب ) سرخ رنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سرخی خفچه نگر از سرخ بیدمعصفر گون پوستش او خود سپید.رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 474).
بیدجودانکلغتنامه دهخدابیدجودانک . [ ن َ ] (اِمرکب ) نوعی از انواع درخت بید است که در جنگلهای ارس (شمال غربی ایران ) یافت میشود و دورگه ٔ بید مشک و سرخ بید است و از آن دسته ٔ بیل میسازند. (از جنگل شناسی ج 1 ص 195 و ج <span class="h
بیدفرهنگ فارسی عمیددرختی بیمیوه با شاخههای راست و بلند، برگهای دراز و ساده، چوب کمدوام، و برگ و پوست آن تلخمزه که در جاهای معتدل و مرطوب و بیشتر در کنار نهرها میروید.⟨ بید طبری: (زیستشناسی) سرخبید؛ طبرخون.⟨ بید مجنون: (زیستشناسی) نوعی درخت بید که شاخههای باریک و دراز آن به طرف زمین آویز
سرخلغتنامه دهخداسرخ . [ س ُ ] (اِخ ) خواجه نعمةاﷲ. از جمله ٔ نویسندگان دیوان سلطان بود و به اعمال بزرگ اشتغال داشت . چون خواجه مجدالدین محمد دیوان را مؤاخذ کرد خواجه نعمةاﷲ بترسید و گریخت . یکی از ملازمان سلطان به دنبال او رفت و او را گرفت و بنزد خواجه مجدالدین محمد آورد و خواجه مبلغ کلی بر
سرخلغتنامه دهخداسرخ . [ س ُ ] (ص ) رنگی معروف . (آنندراج ). شنجرف . زنجفر. (زمخشری ). احمر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). انواع آن : آتشی . ارغوانی . بلوطی . پشت گلی . جگرکی . حنایی . خرمایی . دارچینی . زرشکی . شاه توتی . صورتی . عنابی . قرمز. گل سرخی . گل کاغاله . گلی . لاکی . لعل . م
سرخدیکشنری فارسی به انگلیسیaflame, blush, cardinal, damask, florid, red, rose, roseate, rubicund, ruddy
درخانه سرخلغتنامه دهخدادرخانه سرخ . [ دَ ن َ س ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان ، واقع در 57هزارگزی جنوب خاوری مشیز و سر راه مالرو مهرشهاب به چهارطاق ، با 150 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است
دره سرخلغتنامه دهخدادره سرخ . [ دَرْ رَ س ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه بخش مشیز شهرستان سیرجان . واقع در 25هزارگزی جنوب باختری مشیز. سر راه مالرو گمناآباد به ده کوسه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
پیرسرخلغتنامه دهخداپیرسرخ . [ س ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماهور و میلاتی بخش خشت شهرستان کازرون واقع در 8هزارگزی شمال کنار تخته و خاور کوه سیاه . کوهستانی . گرمسیر، دارای 104 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و تریاک . ش
تاج ریزی سرخلغتنامه دهخداتاج ریزی سرخ .[ ی ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی تاج ریزی دارای گلهای بنفش و میوه های قرمز رجوع به تاجریزی شود.