سرخوشلغتنامه دهخداسرخوش . [ س َ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی است که از شراب و سامان و اسباب و حسن خوب و خوشدل باشد. (برهان ). مست و خوشحال . (انجمن آرا) (آنندراج ). کسی که از نشأه ٔ شراب خوشحال باشد و کسی که مستی اوبه اعتدال باشد. و در سراج نوشته ک
سرخوش بودنلغتنامه دهخداسرخوش بودن . [ س َ خوَش ْ / خُش ْ دَ ] (مص مرکب ) سرمست و خوشحال بودن : یکی را که سرخوش بود با یکی نیازارد از وی بهر اندکی . سعدی .صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی شامگاهش نگران ب
سرخوشیلغتنامه دهخداسرخوشی . [ س َ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) سرور و نشأه ٔ شراب . || مستی به اعتدال . (غیاث ) (آنندراج ) : بوقت سرخوشی از آه و ناله ٔ عشاق به صوت و نغمه ٔ چنگ و چغانه یاد آرید. حافظ.||
سرخوش بودنلغتنامه دهخداسرخوش بودن . [ س َ خوَش ْ / خُش ْ دَ ] (مص مرکب ) سرمست و خوشحال بودن : یکی را که سرخوش بود با یکی نیازارد از وی بهر اندکی . سعدی .صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی شامگاهش نگران ب
سرخوشیلغتنامه دهخداسرخوشی . [ س َ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) سرور و نشأه ٔ شراب . || مستی به اعتدال . (غیاث ) (آنندراج ) : بوقت سرخوشی از آه و ناله ٔ عشاق به صوت و نغمه ٔ چنگ و چغانه یاد آرید. حافظ.||