سرداریلغتنامه دهخداسرداری . [ س َ ] (حامص مرکب ) سردار بودن . منصب سردار. مقام سردار : به ریاست و سرداری او رضا دادند و بر کفایت و ایالت او عهد بستند و بیعت کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). حاکم شهر ترشروی پیشوایی را نشاید و به سروری و سرداری نپاید. (سعدی ).نه هر زنی ب
سرداریفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی یقه.۲. [قدیمی] نوعی لباس مردانۀ بلند که پشت آن چیندار بود و روی لباس های دیگر میپوشیدند.
سرداریفرهنگ فارسی معین( ~ .) (ص نسب .) نوعی لباس بلند مردانه که پشتش چین داشته روی لباس های دیگر می پوشیدند.
شیرداریلغتنامه دهخداشیرداری . (اِخ ) دهی است از بخش بهشهر شهرستان ساری . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ محلی . سکنه ٔ آن 115 تن . راه آن اتومبیلرو. صنایع دستی آنجا شال و کرباس بافی است . بنای معصومزاده ٔ آن قدیمی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir
سپرگذاریshielding, shield 3واژههای مصوب فرهنگستانکاهش دادن تابشهای هستهای در عبور از ناحیهای به ناحیۀ دیگر با استفاده از سپر/ حفاظ متـ . حفاظگذاری