سرراستلغتنامه دهخداسرراست . [ س َ ] (ص مرکب )راه راست بی پیچ و خم . مستقیم . || (ق مرکب ) در تداول عامه ، بی کم و کاست . درست . علی الیقین .
سرپرستلغتنامه دهخداسرپرست . [ س َ پ َ رَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) مهماندار. (آنندراج ). || خادم و خدمتکار. (برهان ) (غیاث ). || بیماردار و پرستار بیمار ومواظب مریض از دوا و غذا. (انجمن آرا) : بدستوری سرپرستان سه روزمر او را بخوردن نیم دلفروز.
سررسدلغتنامه دهخداسررسد. [ س َرْ، رَ س َ ] (اِ مرکب ) سربازی که در اول صف ایستاده باشد. (یادداشت مؤلف ).
سرپرستفرهنگ فارسی عمید۱. پرستار.۲. نگهبان.۳. بزرگتر خانواده.۴. کسی که در اداره یا بنگاهی به جای رئیس کار میکند.
straightestدیکشنری انگلیسی به فارسیمستقیم، راست، درست، صریح، مرتب، سر راست، راحت، رک، بی پرده، عمودی، افقی، بطور سرراست