سرسلغتنامه دهخداسرس . [ س َ رَ ] (ع مص ) نامرد شدن . || جماع نکردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || فرزندی نشدن کسی را. (آنندراج ). باردار نکردن گشن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بدخوی شدن . || دانا و هوشیار گردیدن پس از نادانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سرسلغتنامه دهخداسرس . [ س َ رِ ] (ع ص ) کسی که مردی نداشته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || کسی که جماع نکند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کسی که اورا فرزندی نشود و گشنی که باردار نگرداند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سست . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مرد
سرسلغتنامه دهخداسرس . [ س ِ رِ ](اِخ ) خواهر ژوپیتر و در یونان قدیم ربةالنوع زراعت معروف بود. (از تاریخ تمدن قدیم ایران ). و رجوع به ایران باستان ج 1 ص 856، 859، 8
سرسفرهنگ فارسی عمیددرختی با برگهای باریک و کوتاه و گلهای زرد خوشبو که برگ، پوست و تخم آن در طب قدیم به کار میرفته؛ درخت زکریا.
پیشرسلغتنامه دهخداپیشرس . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) آنکه از همگان زودتر رسد. زودرس . آنکه جلوتر از دیگران درآید. آنکه قبل از همه واصل گردد : بمنزل رسداز همه پیشتربود عزت پیشرس بیشتر. هاتفی . || جوان .
شریسلغتنامه دهخداشریس . [ ش َ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از سریش فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). رجوع به سریش شود.
سیرشلغتنامه دهخداسیرش . [ رَ ] (اِ) حجاب . نقاب . روبنده . خصوصاً روی پوش چین دار سرخ رنگی از پارچه های نفیس که بر سر عروس می اندازند. (ناظم الاطباء): الاختمار؛ سیرش برافکندن خود را. (تاج المصادر بیهقی ).
سرسرالغتنامه دهخداسرسرا. [ س َ س َ ] (اِ مرکب ) محوطه ای در مدخل سرای که مسقف است . (فرهنگ فارسی معین ). گشادگی که درچند اطاق یا راه روها بدان باز شود: سرسرای عمارت .
سرسرلغتنامه دهخداسرسر. [ س ُ س ُ ] (ص ) نادان و ابله و بیهوده . || (اِ) حماقت و نادانی . || جنون و شوریدگی . || حجاب و پوشش و سرپوش . || براده . || رنده . (ناظم الاطباء).
سرسرلغتنامه دهخداسرسر. [ س ُ س ُ ] (ص ) در تداول مردم قزوین ، آنکه اُنس نگیرد. آنکه به مهربانی نرم نشود. آنکه به تنهائی و دوری از دیگران مایل باشد. (یادداشت مؤلف ).
پرزرپینلغتنامه دهخداپرزرپین . [ پْرُ / پ ِ رُ زِ ] (اِخ ) در اساطیر یونانی اِلهه ٔ کشاورزی و ملکه ٔدوزخ ، دختر ژوپیتر و سِرس و زوجه ٔ پلوتن . رومیان بدو هم جنبه ٔ یونانی و هم رومی میدادند و با الهه ٔ باستانی ایتالیا لیبرا خلطمیکردند و او با سرس و لیبر در معبد که
دمترلغتنامه دهخدادمتر.[ دِ م ِ ت ِ ] (اِخ ) رب النوع خاک در یونان قدیم بوده است که رومیان او را سِرِس می خواندند. (ترجمه ٔ تمدن قدیم فوستل دو کولانژ).
پروزرپینلغتنامه دهخداپروزرپین . [ پْرُ / پ ِ رُ زِ ] (اِخ ) در اساطیر یونان نام ملکه ٔ عالم ارواح زوجه ٔ پلوتن و دختر ژوپیتر و سرس و فوری ها فرزندان او هستند.
دانا گردیدنلغتنامه دهخدادانا گردیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دانا شدن . عالم و خردمند گردیدن . دانشمند شدن . طَبْن . طَبانة. طبانیة. طبونة. (منتهی الارب ): سرس ؛ دانا و هوشیار گردیدن سپس نادانی . (منتهی الارب ).
سرسرالغتنامه دهخداسرسرا. [ س َ س َ ] (اِ مرکب ) محوطه ای در مدخل سرای که مسقف است . (فرهنگ فارسی معین ). گشادگی که درچند اطاق یا راه روها بدان باز شود: سرسرای عمارت .
سرسرلغتنامه دهخداسرسر. [ س ُ س ُ ] (ص ) نادان و ابله و بیهوده . || (اِ) حماقت و نادانی . || جنون و شوریدگی . || حجاب و پوشش و سرپوش . || براده . || رنده . (ناظم الاطباء).
سرسرلغتنامه دهخداسرسر. [ س ُ س ُ ] (ص ) در تداول مردم قزوین ، آنکه اُنس نگیرد. آنکه به مهربانی نرم نشود. آنکه به تنهائی و دوری از دیگران مایل باشد. (یادداشت مؤلف ).
سرسرلغتنامه دهخداسرسر. [ س ُ س ُ ] (ع اِ فعل ) کلمه ٔ امر یعنی در آی به قصد و اراده ٔ کارهای مهم و عالی . (ناظم الاطباء). امر است کسی را به معالی امور، یعنی کارهای شریف و برتر اختیار کن . (یادداشت مؤلف ). یقال اذا امرته بمعالی الامور. (ذیل اقرب الموارد).
زاغرسرسلغتنامه دهخدازاغرسرس . [ غ َس َ ] (اِخ ) قریه ای است در سمرقند یا نسف و از آنجاست ابوعلی نسفی . (از انساب سمعانی ). و رجوع به معجم البلدان و زاغرسرسی شود.
مسرسلغتنامه دهخدامسرس . [ م ُ س َرْ رَ ] (ع ص ) مصحف درست مجموع شیرازه بسته . (منتهی الارب ). مصحف شیرازه دار که دو طرف آن جمع نشده باشد، و اگر جمع شده باشد آن را مُشرَّز گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به مشرز شود. || چیزی که تعبیر آن مشکل و پیچ درپیچ باشد. (ناظم الاطباء).