سرشت گروهcharacter of a groupواژههای مصوب فرهنگستانیک همریختی از گروهی مفروض به گروه ضربی میدان اعداد مختلط
سرشتلغتنامه دهخداسرشت . [ س ِ رِ ] (اِ) افغانی عاریتی و دخیل «سریشت » ، «سیریشت » (طبیعت ، مزاج )، «سرش » (سریش ، چسب ، چسبندگی ) = «سلش ، سلخ ، سلشت » . معنی کلمه نزدیک است به :1) «سریش » (بستن ، متحد کردن ، متصل کردن ) قیاس کنید با سانسکریت «سری » (آمیخ
سرشتدیکشنری فارسی به انگلیسیcharacter, characteristic, habitude, heart, humor, instinct, inwardness, makeup or make-up, mold, nature, self, temperament
سرشتلغتنامه دهخداسرشت . [ س ِ رِ ] (اِ) افغانی عاریتی و دخیل «سریشت » ، «سیریشت » (طبیعت ، مزاج )، «سرش » (سریش ، چسب ، چسبندگی ) = «سلش ، سلخ ، سلشت » . معنی کلمه نزدیک است به :1) «سریش » (بستن ، متحد کردن ، متصل کردن ) قیاس کنید با سانسکریت «سری » (آمیخ
سرشتدیکشنری فارسی به انگلیسیcharacter, characteristic, habitude, heart, humor, instinct, inwardness, makeup or make-up, mold, nature, self, temperament
دانش سرشتلغتنامه دهخدادانش سرشت . [ ن ِ س ِ رِ ] (ص مرکب ) که دانش در سرشت دارد. که علم و فضل در نهاد و طبیعت دارد. که علم در طینت و نهاد دارد. || (ن مف مرکب ) سرشته بدانش . مجهز بعلم . به دانش برآمده . بفضل و علم پرورش یافته : زن دانش آموز دانش سرشت چو لوحی ز هر دا
دوزخ سرشتلغتنامه دهخدادوزخ سرشت . [ زَ س ِ رِ ] (ص مرکب ) که سرشت دوزخ دارد. که طبیعت جهنم دارد. که چون دوزخ جای شکنجه و آزار و عذاب است . (یادداشت مؤلف ) : بهشت این و آن هست دوزخ سرشت به دوزخ نیاید کسی از بهشت .نظامی .
خوب سرشتلغتنامه دهخداخوب سرشت . [ س ِ رِ ](ص مرکب ) خوش طبیعت . خوش طینت . خوش ساخته : در گشادی و درشدی ببهشت دیدی آن نقشهای خوب سرشت .
چار سرشتلغتنامه دهخداچار سرشت . [ س ِ رِ ] (اِ مرکب ) چارطبع. طبایع اربعه . امزجه ٔاربعه . حرارت و برودت و رطوبت و یبوست : نقش این هفت لوح چار سرشت ز ابتدا جز یکی قلم ننبشت .نظامی .