سرعت انحلالdissolution rate, rate of dissolutionواژههای مصوب فرهنگستانمقدار داروی حلشده در واحد زمان، تحت شرایط معیار
شریعتلغتنامه دهخداشریعت . [ ش َ ع َ ] (ع اِ) جای به آب درآمدن و کناره ٔ آبی که خلایق از آنجا آب خورند. (غیاث اللغات ). || جوی بزرگ . (غیاث اللغات ). رجوع به شریعة شود. || قانونی که پیغمبران از جانب خداوند عالم بر مردمان آورده اند و وخشوربند و وخشورپند و وخشورنهاد نیز گویند. (ناظم الاطباء). راه
سرحدلغتنامه دهخداسرحد. [ س َ ح َدد / ح َ ] (اِ مرکب ) حد فاصل در زمین مشترک . (آنندراج ) (از بهار عجم ). از: سر + حد. مرز. ثغر: تونل و تالخزه دو ده است اندر میان کوه نهاده است بر سرحد میان چگل و خلخ . (حدود العالم ).چو آمد به سرحد
سرعتلغتنامه دهخداسرعت . [ س ُ ع َ ] (ع اِمص ) سرعة. شتاب . مولانا یوسف بن مانع در شرح نصاب نوشته اند که فی الحقیقت معنی سرعت شتاب نیست زیرا که شتاب ترجمه ٔ عجلت است و معنی شتاب زود کردن کاری است . و فرق میان سرعت و عجلت آن است که سرعت عمل بسیار کردن است در زمان اندک و عجلت شتاب کاری است پیش ا
سرحدفرهنگ فارسی عمید۱. مرز؛ کرانه.۲. خط، نشان، و علامتی که زمین یا ملکی را از زمین و ملک دیگر جدا کند.۳. مرز کشور.
کود تُندرَهاfast-release fertilizer, quick-release fertilizerواژههای مصوب فرهنگستانکودی که سرعت انحلال آن در آب زیاد است
کود کُندرَهاslow-release fertilizer, slow-acting fertilizerواژههای مصوب فرهنگستانکودی که سرعت انحلال آن در آب کمتر از کودهای دیگر است
واپاییدهرهش انحلالیdissolution-controlled releaseواژههای مصوب فرهنگستانواپاییدهرهشی که در آن سرعت انحلال دارو تحت واپایش است
رویینش خودبهخودیspontaneous passivationواژههای مصوب فرهنگستانایجاد وضعیتی برای فلز بهگونهایکه در پتانسیل رویین اولیه سرعت احیای کاتدی با سرعت انحلال آندی فلز برابر یا از آن بیشتر شود
سرعتلغتنامه دهخداسرعت . [ س ُ ع َ ] (ع اِمص ) سرعة. شتاب . مولانا یوسف بن مانع در شرح نصاب نوشته اند که فی الحقیقت معنی سرعت شتاب نیست زیرا که شتاب ترجمه ٔ عجلت است و معنی شتاب زود کردن کاری است . و فرق میان سرعت و عجلت آن است که سرعت عمل بسیار کردن است در زمان اندک و عجلت شتاب کاری است پیش ا
سرعتفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ کندی] شتاب؛ تندی و تیزی.۲. (اسم) (فیزیک) مسافت طیشده در واحد زمان که با کیلومتر، متر بر ثانیه، سال نوری و امثال آن سنجیده میشود.
سرعتدیکشنری فارسی به انگلیسیcelerity, clip, dispatch, expedition, fastness, fleetness, haste, promptness, quickness, rapidity, speed, speediness, swiftness, velocity
سرعتلغتنامه دهخداسرعت . [ س ُ ع َ ] (ع اِمص ) سرعة. شتاب . مولانا یوسف بن مانع در شرح نصاب نوشته اند که فی الحقیقت معنی سرعت شتاب نیست زیرا که شتاب ترجمه ٔ عجلت است و معنی شتاب زود کردن کاری است . و فرق میان سرعت و عجلت آن است که سرعت عمل بسیار کردن است در زمان اندک و عجلت شتاب کاری است پیش ا
واحد سرعتلغتنامه دهخداواحد سرعت . [ ح ِ دِ س ُ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای سنجش سرعت حرکت اجسام به کار میرود. واحد سرعت یا واحد تندی در دستگاه S.G.C سانتیمتر در ثانیه است و آن
سرعتفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ کندی] شتاب؛ تندی و تیزی.۲. (اسم) (فیزیک) مسافت طیشده در واحد زمان که با کیلومتر، متر بر ثانیه، سال نوری و امثال آن سنجیده میشود.
صباسرعتلغتنامه دهخداصباسرعت . [ ص َ س ُ ع َ ] (ص مرکب ) در تندروی به مانند باد صبا. تندرو. بشتاب رو : صباسرعتی رعدبانگ ادهمی که بر برق پیشی گرفتی همی . (بوستان ).رجوع به صبا و رجوع به صباصفت شود.