سرمد

sarmad

معنی

دائم؛ همیشه؛ پیوسته؛ جاوید.

مترادف

ابدی، ازلی، پایا، جاوید، جاویدان، دائم ≠ فانی

جست‌وجوی دقیق

سرمد

لغت‌نامه دهخدا

سرمد. [ س َ م َ ] (ع ص ، ق ) همیشه و دایم . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث ). پیوسته . (دهار). همیشه . (مهذب الاسماء) (السامی ) : چنو نه هست و نه بود و نه نیز خواهد بودفراق او متواتر هوای او سرمد. منجیک .بس کس کو

سرمد

فرهنگ فارسی عمید

دائم؛ همیشه؛ پیوسته؛ جاوید.

سرمد

دیکشنری فارسی به عربی

ازل

سرمد

فرهنگ فارسی معین

(سَ مَ) [ ع . ] (ص .) پیوسته ، جاوید، همیشه ، دایم .

سرمد

فرهنگ مترادف و متضاد

ابدی، ازلی، پایا، جاوید، جاویدان، دائم ≠ فانی

جست‌وجوی هم‌آوا

سرمت

لغت‌نامه دهخدا

سرمت . [ س َ م َ ] (اِخ ) قبایل مختلف چادرنشین بوده اند. رجوع به سارمات شود.

سرمط

لغت‌نامه دهخدا

سرمط. [ س َ م َ ] (ع ص ) شتر درازهیکل . (منتهی الارب ) (آنندراج ).

صریمت

فرهنگ فارسی عمید

عزیمت.

سرمت

دیکشنری فارسی به انگلیسی

cermet

صریمت

فرهنگ فارسی معین

(صَ مَ) [ ع . صریمة ] 1 - (مص ل .) دل بر انجام کاری نهادن ، عزم جزم کردن . 2 - (اِ.) تودة ریگ .

جست‌وجوی مشابه

سرمدان

لغت‌نامه دهخدا

سرمدان . [ س ُ م َ ] (اِ مرکب ) سرمه دان . (ناظم الاطباء).

سرمدی

لغت‌نامه دهخدا

سرمدی . [ س َ م َ ] (ص نسبی ) دائم و جاودان و ابدی و ربانی و الهی . (ناظم الاطباء). ما لا اول له و لا آخر. (تعریفات ). ازلی و ابدی : آن گفت این جهان نه فنا نیست سرمدی است این گفت کاین خطاست جهان ازدر فناست . ناصرخسرو.<

سرمدیت

لغت‌نامه دهخدا

سرمدیت . [ س َ م َ دی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) ازلیت و همیشگی و ابدیت . (ناظم الاطباء).

سرمدی

فرهنگ فارسی عمید

۱. آنچه آغاز و انجام برای آن نباشد؛ همیشگی؛ ابدی.۲. [مجاز] خدایی.

سرمدی

فرهنگ فارسی معین

(سَ مَ) [ ع . ] (ص نسب .) دایمی ، همیشگی .

جست‌وجوی متن

ازل

دیکشنری عربی به فارسی

بيکران , لا يتناهي , نا محدود , بي اندازه , سرمد

eternities

دیکشنری انگلیسی به فارسی

ابدیت، ابد، ازلیت، جاودانی، بقاء، بی زمانی، سرمد

eternity

دیکشنری انگلیسی به فارسی

ابدیت، ابد، ازلیت، جاودانی، بقاء، بی زمانی، سرمد

جاودان

فرهنگ مترادف و متضاد

پایا، جاویدان، سرمد، فناناپذیر، مخلد، مدام، مستدام ≠ فانی

جاویدان

فرهنگ مترادف و متضاد

ابدی، ازلی، پایدار، جاودانه، جاودان، جاوید، دایم، دایمی، سرمد ≠ موقتی

جست‌وجوی هم‌آغاز

سرمد کاشانی

لغت‌نامه دهخدا

سرمد کاشانی . [ س َ م َ دِ ](اِخ ) اسمش سعید، از میر ابوالقاسم فندرسکی حکمت فراگرفت و در خدمت مشایخ تصفیه کرد و آخرالامر به هندوستان افتاد و در عهد داراشکوه شهادت یافت . او راست :عمری است که آوازه ٔ منصور کهن شدمن از سر نو جلوه دهم دار و رسن را.

سرمدان

لغت‌نامه دهخدا

سرمدان . [ س ُ م َ ] (اِ مرکب ) سرمه دان . (ناظم الاطباء).

سرمدی

لغت‌نامه دهخدا

سرمدیت

لغت‌نامه دهخدا

سرمدیت . [ س َ م َ دی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) ازلیت و همیشگی و ابدیت . (ناظم الاطباء).

سرمدی

فرهنگ فارسی عمید

۱. آنچه آغاز و انجام برای آن نباشد؛ همیشگی؛ ابدی.۲. [مجاز] خدایی.

درپیوند

بیشتر بدانید

سرمد

sarmad

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی متن

دیکشنری عربی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

فرهنگ مترادف و متضاد

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید