سرمشلغتنامه دهخداسرمش . [ س ِ م ِ] (اِ) زردآلوی خشک . (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). زردآلوی خشک شده که مغز بادام در درون آن کنند. (برهان ). خوبانی . (الفاظ الادویه ) : نخود و کشمش و پسته خرک و میوه ٔ ترقصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار.<p class="
سرمشواژهنامه آزادزردآلوی خشک شده و شکرسوده که مغز بادام را به جای هسته در آن بگذارند. || در لغتنامه ها به معنی زردآلوی خشک آمده، اما شاید نام رقمی از زردآلو نیز باشد، چرا که ابوالفضل عبدی بیگ نویدی شیرازی، در «جنة الاثمار» از خمسۀ جنات عدن، در وصف گیاهان باغ سعادت آباد قزوین چنین می گوید: بر شاخ رسیده سرمش نو/ شیرین
پذیرایی سرِمیزtable service, waiter serviceواژههای مصوب فرهنگستانشیوهای از پذیرایی که در آن پیشخدمت از مهمانان در سرِ میز پذیرایی می کند
شیرمگسلغتنامه دهخداشیرمگس . [ م َ گ َ ] (اِ مرکب ) عنکبوت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). به معنی عنکبوت است که مگس گیرد. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به عنکبوت شود.
سرمجلغتنامه دهخداسرمج . [ س َ م َ ] (اِ) سرمک . معرب آن سرمق است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). دوایی است که آن را اسفناج رومی گویند و آن بستانی و صحرایی هر دو میباشد. صحرایی آن را بگیرند و بجوشانند آب آن را زنی که مشیمه در شکمش مانده باشد بخورد در ساعت بیفتد و آن را عربان سرمق گویند که بجای
سرمشقلغتنامه دهخداسرمشق . [ س َ م َ ] (اِ مرکب ) قطعه ٔ نوشته ٔ خوش نویس که بعرف آن را تعلیم گویند. (غیاث ). قطعه ٔ نوشته ٔ خوشنویس که بعرف آن را تعلیم گویند و آن را در نظر داشته مشق کنند. (آنندراج ) : آیینه بود تخته ٔ مشق آن زمان که عقل سرمشق روشنایی باطن ز ما
سرمشقفرهنگ فارسی عمید۱. خطی که آموزگار و معلم خط بنویسد تا شاگرد از روی آن مشق کند.۲. (صفت) نمونه؛ الگو.
سرمشقدیکشنری فارسی به انگلیسیexample, exemplar, exemplary, exemplification, lead, model, mold, paragon, pattern, sample
قصب انجیرلغتنامه دهخداقصب انجیر. [ ق َ ص َ اَ ] (اِ مرکب ) قسمی از شیرینی است ، و شاید قصب الجیب تصحیف این کلمه باشد. بسحاق اطعمه در فصل شیره و شربت آورد : لوحش اللَّه ز مربای ترنج و به و سیب زنجبیل و عدنی رخ کندت چون گلنارنخود و کشمش و پسته خرک و میوه ٔ ترق
نخودلغتنامه دهخدانخود. [ ن ُ خُدْ ] (اِ) نام دانه ای است خوراکی که از ماش و عدس بزرگتر است و مانند آنها در خورش پخته میشود. (فرهنگ نظام ).نوعی از حبوبات مأکول و لذیذ. (ناظم الاطباء). حمص .(دهار). خلر. جرجر. (منتهی الارب ). فوم : به خوشه در از بهر بیرون شدن چنا
کشمشلغتنامه دهخداکشمش . [ ک ِ م ِ ] (اِ) انگور خشک کرده . سکج . مویز. میویز. مامیچ . میمیز. قِسمِش . (یادداشت مؤلف ).هو زبیب صغیر لانوی له . (ابن بیطار). اسم فارسی زبیب بی دانه است و مویز نیز گویند و بهترین او سبز مالیده است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نوعی از مویز بی دانه . (ناظم الاطباء): چندی
پستهلغتنامه دهخداپسته . [ پ ِ / پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) نام میوه ای است که درخت آن در نقاط مختلف ایران ازجمله دامغان و قزوین و رفسنجان و اردستان غرس شود و در مراوه تپه بحال وحشی است و پوست آن برای رنگ کردن مصرف میشود. مؤلف قامو
خرکلغتنامه دهخداخرک . [ خ َ رَ ] (اِ) مخفف خارک است و آن نوعی از خرمای خشک باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : نخود و کشمش و پسته خرک میده ببرقصب انجیر و دگر سرمش اسپید بیار. بسحاق اطعمه (از جهانگیری ).- خرم
سرمشقلغتنامه دهخداسرمشق . [ س َ م َ ] (اِ مرکب ) قطعه ٔ نوشته ٔ خوش نویس که بعرف آن را تعلیم گویند. (غیاث ). قطعه ٔ نوشته ٔ خوشنویس که بعرف آن را تعلیم گویند و آن را در نظر داشته مشق کنند. (آنندراج ) : آیینه بود تخته ٔ مشق آن زمان که عقل سرمشق روشنایی باطن ز ما
سرمشقفرهنگ فارسی عمید۱. خطی که آموزگار و معلم خط بنویسد تا شاگرد از روی آن مشق کند.۲. (صفت) نمونه؛ الگو.
سرمشقدیکشنری فارسی به انگلیسیexample, exemplar, exemplary, exemplification, lead, model, mold, paragon, pattern, sample