سرموزهلغتنامه دهخداسرموزه . [ س َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) کفشی باشد که بر بالای موزه پوشند. و جرموق معرب آن است . (برهان ) (آنندراج ) (رشیدی ) : بشست روی و بیامد کشیده موزه ٔ حسن که میخ زر سزدش بر نعال سرموزه . <p class="author"
سرموزهفرهنگ فارسی عمیدکفشی که در قدیم روی موزه به پا میکردند و بیشتر در ماوراءالنهر معمول بوده؛ چپدار؛ چپذار؛ چپدان؛ خارکش.
چپدانلغتنامه دهخداچپدان . [ چ ِ ] (اِ) بمعنی چپداز است که سرموزه باشد. (برهان ) (آنندراج ). جرموق و سرموزه و چپدار. (ناظم الاطباء). رجوع به چپدار و چپداز و چپلان شود.
زرموزهلغتنامه دهخدازرموزه . [ زَ زَ ] (ع اِ) سرموزة. (دزی ج 1 ص 589). رجوع به ماده ٔ قبل و سرموج و سرموجه و سرموز و سرموزه شود.
زرموجلغتنامه دهخدازرموج . [ زُ] (ع اِ) پاپوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شاید معرب سرموزه ٔ فارسی است . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ بعد و سرموزه شود.