سرنگونلغتنامه دهخداسرنگون . [ س َ ن ِ ] (ص مرکب ) نگون سر. واژگون . (آنندراج ). واژون افتاده . سرازیر : سراسر همه دشت شد رود خون یکی بی سر و دیگری سرنگون . فردوسی .بهر سو سری بود در خاک و خون تن بدسگالان همه سرنگون . <p class
سرنگونفرهنگ مترادف و متضاد۱. باژگونه، سرازیر، معکوس، معلق، نگونسار، وارو، واژگون ۲. قلعوقمع، منتکس، منقرض
کاسه سرنگونلغتنامه دهخداکاسه سرنگون . [ س َ / س ِ س َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )مفلس و نادار. (غیاث ). مفلس و تهیدست و آنکه چنین باشد گویند کاسه اش سرنگون شد. (آنندراج ) : حباب را نبود جز خیال پوچ بسرهواپرستی این کاسه سرنگون پیداست
لاله ٔ سرنگونلغتنامه دهخدالاله ٔ سرنگون . [ ل َ / ل ِ ی ِ س َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نباتی است معروف که در باغچه ها غرس کنند. (آنندراج ). اسم فارسی نباتی است معروف و در باغچه ها غرس میکنند پیاز او را چون با دنبه بالمناصفه کوبیده بجوشانند تا آب سوخته روغن بماند
بید سرنگونلغتنامه دهخدابید سرنگون . [ دِ س َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بید مجنون . بید موله . رجوع به بید و بید مجنون شود.
تشت سرنگونلغتنامه دهخداتشت سرنگون . [ ت َ ت ِ س َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) کنایه از افلاک و آسمان بود. (انجمن آرا).
گل سرنگونلغتنامه دهخداگل سرنگون . [ گ ُ ل ِ س َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گل شش پر. همچنین گیاهی است دارای پیاز و از خانواده ٔ لاله بری و از طایفه ٔ یاس بنفش .
سرنگونسارلغتنامه دهخداسرنگونسار. [س َ ن ِ گو ] (ص مرکب ) نگونسار. سرنگون : بدان را بهر جای سالار کردخردمند را سرنگونسار کرد. فردوسی .ستمکاره را زنده بر دار کن دوپایش زبر سرنگونسار کن . فردوسی .سرنگونسار
سرنگونیلغتنامه دهخداسرنگونی . [ س َن ِ گو ] (حامص مرکب ) باژگونی . سربزیری : بختم از سرنگونی قلمش چون سخنهای او بلندپراست .خاقانی .
overthrowsدیکشنری انگلیسی به فارسیسرنگون شد، سرنگونی، انقراض، سرنگون کردن، بر انداختن، بهم زدن، منقرض کردن، مضمحل کردن
سرنگونسارلغتنامه دهخداسرنگونسار. [س َ ن ِ گو ] (ص مرکب ) نگونسار. سرنگون : بدان را بهر جای سالار کردخردمند را سرنگونسار کرد. فردوسی .ستمکاره را زنده بر دار کن دوپایش زبر سرنگونسار کن . فردوسی .سرنگونسار
سرنگونیلغتنامه دهخداسرنگونی . [ س َن ِ گو ] (حامص مرکب ) باژگونی . سربزیری : بختم از سرنگونی قلمش چون سخنهای او بلندپراست .خاقانی .
کاسه سرنگونلغتنامه دهخداکاسه سرنگون . [ س َ / س ِ س َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )مفلس و نادار. (غیاث ). مفلس و تهیدست و آنکه چنین باشد گویند کاسه اش سرنگون شد. (آنندراج ) : حباب را نبود جز خیال پوچ بسرهواپرستی این کاسه سرنگون پیداست
لاله ٔ سرنگونلغتنامه دهخدالاله ٔ سرنگون . [ ل َ / ل ِ ی ِ س َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نباتی است معروف که در باغچه ها غرس کنند. (آنندراج ). اسم فارسی نباتی است معروف و در باغچه ها غرس میکنند پیاز او را چون با دنبه بالمناصفه کوبیده بجوشانند تا آب سوخته روغن بماند
بید سرنگونلغتنامه دهخدابید سرنگون . [ دِ س َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بید مجنون . بید موله . رجوع به بید و بید مجنون شود.
تشت سرنگونلغتنامه دهخداتشت سرنگون . [ ت َ ت ِ س َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) کنایه از افلاک و آسمان بود. (انجمن آرا).
گل سرنگونلغتنامه دهخداگل سرنگون . [ گ ُ ل ِ س َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گل شش پر. همچنین گیاهی است دارای پیاز و از خانواده ٔ لاله بری و از طایفه ٔ یاس بنفش .