سرپاسبانلغتنامه دهخداسرپاسبان . [ س َ ] (اِ مرکب )پایور شهربانی . مانند گروهبان ارتش . (فرهنگستان ).
سرشبانلغتنامه دهخداسرشبان . [ س َ ش َ ] (اِ مرکب ) رئیس شبانان . مهتر چوپانان : بدو سرشبان گفت کای نامدارز گیتی من آیم بدین مرغزار. فردوسی .بپرسید از آن سرشبان راه شاه کز ایدر کجا یابم آرامگاه . فردوسی .
سرشبانیلغتنامه دهخداسرشبانی . [ س َ ش َ ] (حامص مرکب ) عمل سرشبان : یکی کاخ پرمایه او را بساخت از آن سرشبانی سرش برفراخت . فردوسی .رجوع به سرشبان شود.