سرپرست گروهgroup leader 1واژههای مصوب فرهنگستاندر برنامههای گردشگری ویژۀ آموزش زبان، شخصی که برطبق قرارداد برای همراهی و نظارت بر گروهی خاص، بهویژه کودکان و نوجوانان، تعیین میشود
سرپرستلغتنامه دهخداسرپرست . [ س َ پ َ رَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) مهماندار. (آنندراج ). || خادم و خدمتکار. (برهان ) (غیاث ). || بیماردار و پرستار بیمار ومواظب مریض از دوا و غذا. (انجمن آرا) : بدستوری سرپرستان سه روزمر او را بخوردن نیم دلفروز.
سررسدلغتنامه دهخداسررسد. [ س َرْ، رَ س َ ] (اِ مرکب ) سربازی که در اول صف ایستاده باشد. (یادداشت مؤلف ).
سرپرستفرهنگ فارسی عمید۱. پرستار.۲. نگهبان.۳. بزرگتر خانواده.۴. کسی که در اداره یا بنگاهی به جای رئیس کار میکند.
نقیبفرهنگ نامها(تلفظ: naqib) (عربی) مهتر قوم ، سالار ، سرپرست گروه ؛ در دورهی صفوی تا قاجار آن که بر نقالان ، معرکهگیران ، مداحان و مانند آنها ریاست داشته است ، در دورهی صفوی معاون یا نایب کلانتر؛ (در قدیم) سرپرست و متصدی امور یک گروه خاص اجتماعی یا حکومتی .
نقیبلغتنامه دهخدانقیب . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) مهتر قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سالار. (دهار) (مهذب الاسماء). سالار، یعنی مهتر چند کس . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101). پیشوا و رئیس و کسی که معرفت به احوال مردم داشته باشد. (ناظم الاطباء). سرپرست
بانلغتنامه دهخدابان . (اِ) رئیس . || (پساوند) دارنده . دارا. (یادداشت مؤلف ). خداوند، و استعمال آن مرکب است . (شرفنامه ٔ منیری ). صاحب . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). صاحب . خداوند. بزرگ . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). دارنده ٔ چیزی . (فرهنگ رشیدی ). در پهلوی پان و در اوستا و سانسکریت پانه
سرپرستلغتنامه دهخداسرپرست . [ س َ پ َ رَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) مهماندار. (آنندراج ). || خادم و خدمتکار. (برهان ) (غیاث ). || بیماردار و پرستار بیمار ومواظب مریض از دوا و غذا. (انجمن آرا) : بدستوری سرپرستان سه روزمر او را بخوردن نیم دلفروز.
سرپرستفرهنگ فارسی عمید۱. پرستار.۲. نگهبان.۳. بزرگتر خانواده.۴. کسی که در اداره یا بنگاهی به جای رئیس کار میکند.
سرپرستدیکشنری فارسی به انگلیسیadministrator, boss , caretaker, chaperon, chaperone, commissioner, custodian, director, guardian, head, headman, mistress, old man, overseer, presider, provost, superintendent, supervisor, tutelary, ward, warden
سرپرستلغتنامه دهخداسرپرست . [ س َ پ َ رَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) مهماندار. (آنندراج ). || خادم و خدمتکار. (برهان ) (غیاث ). || بیماردار و پرستار بیمار ومواظب مریض از دوا و غذا. (انجمن آرا) : بدستوری سرپرستان سه روزمر او را بخوردن نیم دلفروز.
افسرپرستلغتنامه دهخداافسرپرست . [ اَ س َ پ َ رَ ] (نف مرکب ) تاج پرست . پرستنده ٔ تاج و افسر : ز ماهی تا بماه افسرپرستت ز مشرق تا بمغرب زیر دستت .نظامی .
سرپرستفرهنگ فارسی عمید۱. پرستار.۲. نگهبان.۳. بزرگتر خانواده.۴. کسی که در اداره یا بنگاهی به جای رئیس کار میکند.
سرپرستدیکشنری فارسی به انگلیسیadministrator, boss , caretaker, chaperon, chaperone, commissioner, custodian, director, guardian, head, headman, mistress, old man, overseer, presider, provost, superintendent, supervisor, tutelary, ward, warden