سریانلغتنامه دهخداسریان . [ س َ رَ ] (ع مص ) رفتن چیزی در اجزای چیزی . (آنندراج ) (غیاث ). || همه شب راه رفتن . (از اقرب الموارد).
نوار دور شیشۀ جلوwindshield surround, indscreen surroundواژههای مصوب فرهنگستاننواری لاستیکی برای درزگیری دور شیشۀ جلو و نگهداری شیشه در قاب آن
قاب جلوپنجرهradiator grille surround, grill surroundواژههای مصوب فرهنگستانقابی فلزی که جلوپنجره در آن قرار میگیرد و غالباً به صفحۀ جلوی بدنۀ خودرو متصل است
قاب چراغ عقبtail light surround, rear light surroundواژههای مصوب فرهنگستانقاب تزیینی که در برخی از خودروها دور چراغ عقب نصب میشود
سگرانلغتنامه دهخداسگران . [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان وسط بخش شهرستان تهران ، دارای 396 تن سکنه است . آب آن از چشمه سار و سگران و محصول آن چای ، غلات ، یونجه ، میوه جات است . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
سریاناسلغتنامه دهخداسریاناس . [ س ُ ] (اِ) نوعی از پرندگان دریایی . زامر نیز خوانده شده . (دزی ج 1 ص 651).
سریانیلغتنامه دهخداسریانی . [ س ُرْ ] (ص نسبی ) لغت ترسایان به زبانی که تورات نازل شد. (آنندراج ). زبان نبطی . (مفاتیح العلوم ). منسوب بسورستان (عراق و بلاد). (معجم البلدان ). نام قوم سامی نژاد که با قوم آرامی خویشاوند بودند و لهجه ٔ آن را نیز سریانی نامند. این لهجه از لهجه های مهم آرامی شرقی ا
سریانیفرهنگ فارسی عمید۱. زبانی از خانوادۀ زبانهای حامی ـ سامی که در میان آشوریها و کلدانیهای عراق، سوریه، ترکیه، و ایران رایج بوده است.۲. قومی از نژاد سامی که در این سرزمین ساکن بودند.
مسریلغتنامه دهخدامسری . [ م َ را ] (ع مص ) به شب رفتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سرایة. سریان . و رجوع به سرایة و سریان شود. || (اِ) راه . ج ، مَساری . (یادداشت مرحوم دهخدا).
سریلغتنامه دهخداسری . [ س ُ را ] (ع مص ) شب روی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بشب رفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). سریان . سریة.
جرجس المکینلغتنامه دهخداجرجس المکین . [ ج ِ ج ِسُل ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابوالیاسربن ابوالمکارم ، معروف به مکین است و او را ابن العمید گویند. وی از مورخان نصارای سریان است . از تألیفات او راست : تاریخ دعاه المجموع المبارک در دو جلد. (از معجم المؤلفین ).
سریلغتنامه دهخداسری . [ س َ ری ی ] (ع اِ) جوی خورد که بجانب خرمابنان رود. ج ، اسریه و سُریان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جوی خرد. || (ص ) مرد شریف . مهتر. (دهار) (مهذب الاسماء). مهتر و جوانمرد و سخی . (منتهی الارب ).
متوسطاتلغتنامه دهخدامتوسطات . [ م ُ ت َ وَس ْ س ِ] (ع ص ، اِ) ج ِ متوسط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اصطلاح فلسفی ) متوسطات ، موجودات متوسط عقول و نفوس و بالاخره وسائط در سریان فیض به عالم ناسوت را گویند. (از فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی ) : فلابد من متوسطات مترتبة طول
سریاناسلغتنامه دهخداسریاناس . [ س ُ ] (اِ) نوعی از پرندگان دریایی . زامر نیز خوانده شده . (دزی ج 1 ص 651).
سریانیلغتنامه دهخداسریانی . [ س ُرْ ] (ص نسبی ) لغت ترسایان به زبانی که تورات نازل شد. (آنندراج ). زبان نبطی . (مفاتیح العلوم ). منسوب بسورستان (عراق و بلاد). (معجم البلدان ). نام قوم سامی نژاد که با قوم آرامی خویشاوند بودند و لهجه ٔ آن را نیز سریانی نامند. این لهجه از لهجه های مهم آرامی شرقی ا
سریانیفرهنگ فارسی عمید۱. زبانی از خانوادۀ زبانهای حامی ـ سامی که در میان آشوریها و کلدانیهای عراق، سوریه، ترکیه، و ایران رایج بوده است.۲. قومی از نژاد سامی که در این سرزمین ساکن بودند.
دیرالسریانلغتنامه دهخدادیرالسریان .[ دَ رُس ْ س ُ ] (اِخ ) دیری است که قبطیان مصر آن رابرپا داشته اند و در قرن هشتم میلادی سریانیها آن را برای خود خریدند و مدتی اقباط مصری ، راهبان سریانی در آن سکنی گزیدند. تاریخ بنای آن مربوط به قبل از قرن هشتم میلادی است . (از الموسوعة العربیه المیسرة).
قمسریانلغتنامه دهخداقمسریان . [ ق َ م َ ] (اِخ ) یکی از قارنیان . رجوع به قمساریان و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2599 شود.