سرینلغتنامه دهخداسرین . [ س َ ] (اِ مرکب ) چیزی است که هنگام خواب و راحت بجهت نرمی سر و گردن در زیر سر نهند و سر بر آن گمارند و آن را از پشم و پنبه آگنده باشند و چون سر بر آن نهند سرین خوانند و بستر نامند. و آن به متکا که عربی است مشهور شده . (آنندراج ). بالش : دلم
سرینلغتنامه دهخداسرین . [ س ِرْ ری ] (اِخ ) موضعی است بمکه از آن موضع است موسی بن محمدکثیر که شیخ است مر طبرانی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
سرینلغتنامه دهخداسرین . [ س ُ ] (اِ) نشستنگاه آدمی . (برهان ) (جهانگیری ). ورک . (بحر الجواهر). کفل و ساغر آدمی و همه ٔ حیوانات . (آنندراج ) : خلخیان خواهی و جماش چشم گردسرین خواهی و بارک میان . رودکی (شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص <span cl
سرینفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ پایین] بالای سر.۲. طرف سر؛ جانب سر در بستر؛ بالش و متکا که زیر سر بگذارند: ◻︎ گه ریخت سرشک بر سرینش / گه روی نهاد بر جبینش (نظامی۳: ۵۱۷).
سرگینغلتان (سرگینگردان)گویش کرمانشاهکلهری: gâzu:l̆ek گورانی: gâzu:l̆ek سنجابی: gâzu:l̆ek کولیایی: gâzu:l̆ek زنگنهای: gâzu:l̆ek جلالوندی: gâzu:l̆ek زولهای: gâzu:l̆ek کاکاوندی: gâzu:l̆ek هوزمانوندی: gâzu:l̆ek
شرنلغتنامه دهخداشرن . [ ش َ] (ع مص ) ترکیدن و کفتیدن سنگ . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) شکاف و کفتگی در سنگ . (ناظم الاطباء).
شیرینلغتنامه دهخداشیرین . (اِخ ) خواهر ماریه ٔ قبطیه که مقوقس ملک مصر به رسم هدیه خدمت حضرت مصطفوی (ص ) فرستاد. (از حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 130). در مآخذ دیگر نام این زن را به صورت معرب «سیرین » ضبط کرده و نوشته اند که او را ح
سرینگاهلغتنامه دهخداسرینگاه . [ س ُ ] (اِ مرکب ) نشستنگاه هرکسی . (ناظم الاطباء). نشستنگاه . (رشیدی ) (برهان ) (آنندراج ). || تخت پادشاهان خصوصا. (برهان ).
سرین دیزجلغتنامه دهخداسرین دیزج . [ س َ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان خسروشاه بخش اسکو شهرستان تبریز سکنه آن 262 تن و آب آن از چشمه و تلخه رود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
سرین افکندنلغتنامه دهخداسرین افکندن . [ س ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب )کنایه از چهارزانو و مربع نشستن باشد. (آنندراج ).
سرین نمکلغتنامه دهخداسرین نمک . [ س َن َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان یعقوب وندپایی بخش اسوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. دارای 120 تن سکنه است .آب آن از نهر دره کول و محصول آنجا غلات ، لبنیات و صنایع دستی زنان فرش و جاجیم بافی است . معدن نمک دارد. ساکنین از طایفه یع
سرینج آبادلغتنامه دهخداسرینج آباد. [ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد سکنه آن 169 تن و آب از رودخانه آواجر است . محصول آن غلات ، توتون ، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4</sp
سرینگاهلغتنامه دهخداسرینگاه . [ س ُ ] (اِ مرکب ) نشستنگاه هرکسی . (ناظم الاطباء). نشستنگاه . (رشیدی ) (برهان ) (آنندراج ). || تخت پادشاهان خصوصا. (برهان ).
حاضر قنسرینلغتنامه دهخداحاضر قنسرین . [ ض ِ رِ ق َن ْ ن ِ ] (اِخ ) دهی است به قنسرین ، و آنرا قبیله ٔ تنوخ ، پس از رفتن بسرزمین شام و مدتی چادرنشینی بساختند و این حاضر را تشکیل دادند. و چون ابوعبیده قنسرین را فتح کرد مردم حاضر رابه اسلام بخواند، گروهی اسلام آوردند و گروهی بدین عیسی باقی ماندند، ابوع
سیم سرینلغتنامه دهخداسیم سرین . [ س ُ ] (ص مرکب ) که سرین او سپید و نقره رنگ باشد : در مجلس تومطرب و در بزم تو ساقی سرو سمن اندام و بت سیم سرین باد. امیرمعزی (از آنندراج ).رجوع به سرین شود.
مالیده سرینلغتنامه دهخدامالیده سرین . [ دَ / دِ س ُ ] (ص مرکب ) مالیده ران . از صفات نیک اسب . کفل پر : بازی کن و چابک و طرب سازمالیده سرین و گردن افراز. نظامی .و رجوع به مالیده ران شود.
گلیسرینلغتنامه دهخداگلیسرین . [ گْلی / گ ِ س ِ ] (فرانسوی ، اِ) گلیسرل . پروپانترل . جسم متبلوری است که در حدود 18 و 19 زینه ذوب میشود و ضمناً باید در نظر گرفت که حتی در کمتر از صفر زینه خاصیت ف