سطوتلغتنامه دهخداسطوت . [ س َطْ وَ ] (ع مص ) حمله بردن . (غیاث ) (آنندراج ). سطوة : خجسته روزاکاندر نبرد سطوت توبه آب تیغ بیفروخت آذر و خرداد. مسعودسعد. || حشمت . مهابت : نیک بترسد از سطوت محمودی . (تاریخ بی
سطوتفرهنگ فارسی معین(سَ وَ) [ ع . سطوة ] 1 - (مص ل .)حمله کردن . 2 - غلبه یافتن . 3 - (اِمص .) حمله . 4 - قهر، غلبه . 5 - وقار، ابهت .
سطوتفرهنگ مترادف و متضاد۱. ابهت، جذبه، رعب، شوکت، حشمت، عظمت، مهابت، وقار، هیبت ۲. حمله، تاخت وتاز، هجوم، یورش ۳. سلطه، غلبه، قهر ۴. حمله کردن، هجوم بردن ۵. غلبهیافتن، به قهرگرفتن
شتوتلغتنامه دهخداشتوت . [ ش ُ ] (ع ص ، اِ)پراکنده از مردم : و فی المجلس شتوت من الناس ؛ یعنی در مجلس پراکنده از مردمند که از یک قوم و قبیله نباشند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از صحاح ).
شطوطلغتنامه دهخداشطوط. [ ش َ ] (ع ص ) شطوطی . ماده شتر بزرگ و درازکوهان . ج ، شطائط. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آن اشتر که هر دو پهلوی کوهان او بزرگ بود. (مهذب الاسماء). رجوع به شطوطی شود.
شطوطلغتنامه دهخداشطوط. [ ش ُ ] (ع مص ) مصدر به معنی شَطّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دشوار کردن بر کسی و ستم نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).رجوع به شط شود. || دور شدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (المصادر زوزنی ).
ستوتلغتنامه دهخداستوت . [ س ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 24 هزارگزی خاوری اهر و 14 هزارگزی شوسه ٔ اهر به خیاو. هوای آن معتدل مایل به گرمی . دارای 415 تن سک
يَکَادُونَ يَسْطُونَفرهنگ واژگان قرآننزدیک است با خشم حمله ور شوند (کلمه يسطون از سطوت به معناي اظهار حالتي خشمگين و وحشتآور است. سطوت و بطش هر دو به يک معنا است و بطش یعنی گرفتن چيزي با خشم وصولت)
سپهرسطوتلغتنامه دهخداسپهرسطوت . [ س ِ پ ِ س َطْ وَ ] (ص مرکب ) بزرگ منزلت . عظیم الشأن : جمشید سام حشمت سام سپهرسطوت دارای زال صولت زال زمانه داور.خاقانی .