سعفهلغتنامه دهخداسعفه . [ س َ ف َ ] (ع اِ) دَمِش سر. (دستوراللغة). ریش سر. (مهذب الاسماء). شیرینه . (دهار)... قرحه باشد که بر سر پیدا شود و در ابتدا بثورات متفرقه باشند و متقرح شوند بعد خشک ریشه شوند. بهندی گنجه گویند. (غیاث ) (آنندراج ). شیرینه که بر سر و روی کودک برآید و بیمارئی است که موی
شعفةلغتنامه دهخداشعفة. [ ش َ ع َ ف َ ] (ع اِ) شَعْفَة. سر کوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد). || سر هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بالای هر چیزی . (از اقرب الموارد). ج ، شَعَف ، شُعوف ، شِعاف ، شَعَفات . (منتهی الارب ) (
شعفةلغتنامه دهخداشعفة. [ ش َ ف َ ] (ع اِ) شَعَفَة. باران نرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به شَعَفَة شود.
سحفةلغتنامه دهخداسحفة. [ س َ ف َ ] (ع اِ) پیه پشت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). چربوی پشت گوسفند. (دهار). || پیه . (منتهی الارب ). || آواز دوشیدن شیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
سحیفةلغتنامه دهخداسحیفة. [ س َ ف َ ] (ع اِ) باران سخت که زمین را رندد. (منتهی الارب ). باران که هر چه در راه آن باشد رندد. (اقرب الموارد). ج ، سحائف . || پیه پهنا که مابین توهای تهیگاه و مانند آن ملصق و پیوست است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، سحائف . || پیه . (منتهی الارب ). ما قشرته
شیرینهلغتنامه دهخداشیرینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شیرینک و جوشی که در اندام و روی کودکان بهم رسد. (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). سعفه . سعفه ٔ رطبه . شیرینج . شیرینک . شکوفه . زردزخم . (یادداشت مؤلف ).شیرین . شیرونه . شیرینک . (از
شیرینجلغتنامه دهخداشیرینج . [ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب شیرینه . شیرینک . سعفه ٔ رطبه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیرینه شود.