سغرلغتنامه دهخداسغر. [ س ُ غ َ / س ُ غ ُ] (اِ) خارپشت کلان را گویند که خارهای خود را چون تیر اندازد. (برهان ). جانوری است که خارهای ابلق بر پشت دارد و چون کسی قصد او و گرفتن او کند پر خود جنبشی دهد و آن تیرها را پرتاب کند و بهرکس بخورد مجروح سازد و آن را سغر
سغرفرهنگ فارسی عمید= سیخول: ◻︎ چو رسن گر ز پس آمد همه رفتار مرا / به سغر مانم کاو باز پس اندازد تیر (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۶).
جعبۀ کورهsaggar/ saggerواژههای مصوب فرهنگستانجعبهای دیرگداز که بدنۀ سرامیکی را برای پخت در آن میگذارند و سپس در داخل کوره قرار میدهند
سیگارکcigarillo, little cigar, mini cigarواژههای مصوب فرهنگستانسیگاری که حجم و اندازهاش کوچکتر از سیگارهای معمولی است
رُس جعبۀ کورهsaggar clayواژههای مصوب فرهنگستانرُس دیرگدازی که در جعبۀ کوره به کار میرود و در برابر گرمایشها و سرمایشهای پیدرپی تاب میآورد
سیغرلغتنامه دهخداسیغر. [ غ ُ ] (اِ) سیخول است که خارپشت بزرگ تیرانداز باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سیخول ، سیخور، سگر، سغرنه و سکرنه شود.
سغراقلغتنامه دهخداسغراق . [ س َ ] (ترکی ، اِ) سَقْراق . کوزه ٔ لوله دار را گویند خواه سفال و غیر آن . و بعضی گویند این لغت ترکی است . (برهان ). کوزه ٔ لوله دار خواه چینی خواه سفالین و کاسه را نیز گویند و این ترکی است . (رشیدی ) : چون رها کردی هوا از بیم حق دررسد
سغرنهلغتنامه دهخداسغرنه . [ س ُ غ َ ن َ / ن ِ / س َغ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) سغر است که خارپشت بزرگ تیر انداز باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سغر و اسغر و سغرنه شود. (برهان قاطع چ معین ). و سکر
سغریلغتنامه دهخداسغری . [ س َ ] (اِ) ساغری . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مخفف ساغری است که کفل اسب و حیوانات دیگر باشد. (برهان ) (آنندراج ).
سغراقفرهنگ فارسی عمید۱. کوزۀ لولهدار سفالی یا چینی.۲. کوزۀ شراب: ◻︎ ای ساقی شور و شر، هین عیش بگیر از سر / پر کن ز می احمر سغراق و شرابی را (مولوی: ۱۰۲).
سکرنهلغتنامه دهخداسکرنه . [ س ُ ک ُ ن َ / ن ِ] (اِ) سقرنه است که خارپشت را گویند. (آنندراج ). سغر و سغرنه . (جهانگیری ). رجوع به سغر و سغرنه شود.
شغرلغتنامه دهخداشغر. [ ش ُ / ش ُ غ ُ ] (اِ) خارپشت . (ناظم الاطباء). اما لغت مصحف سغر و اسغر است . رجوع به سغر و اسغر شود. || شغار و راسو. (ناظم الاطباء).
سگرنهلغتنامه دهخداسگرنه . [ س ُ گ ُ ن َ/ ن ِ ] (اِ) به معنی سگر است که خارپشت تیرانداز باشد و به این معنی بازهم آمده است . (برهان ). رکاسه . (الفاظ الادویه ). رکاشه است و آن را سغر و سغرنه نیز گویند. (جهانگیری ). رجوع به سگر و سغر و سغرنه شود.
شغورلغتنامه دهخداشغور. [ ش ُ ] (اِ) پوست گاو. || شاخ گاو. || شغال . || شغار و راسو. (ناظم الاطباء). ممکن است که در این معنی مصحف سغر و سغور(صورتی از سغر، اسغر) باشد. || حرام و هرچیز که در شرع از آن نهی کرده باشند. ضد شغاد. || قدری . || برخی . (ناظم الاطباء).
شگرلغتنامه دهخداشگر. [ ش ِ / ش ُ گ َ ] (اِ) خارپشت . سیخو. (ناظم الاطباء). سغر. اسغر. رجوع به خارپشت شود.
سغراقلغتنامه دهخداسغراق . [ س َ ] (ترکی ، اِ) سَقْراق . کوزه ٔ لوله دار را گویند خواه سفال و غیر آن . و بعضی گویند این لغت ترکی است . (برهان ). کوزه ٔ لوله دار خواه چینی خواه سفالین و کاسه را نیز گویند و این ترکی است . (رشیدی ) : چون رها کردی هوا از بیم حق دررسد
سغرنهلغتنامه دهخداسغرنه . [ س ُ غ َ ن َ / ن ِ / س َغ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) سغر است که خارپشت بزرگ تیر انداز باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سغر و اسغر و سغرنه شود. (برهان قاطع چ معین ). و سکر
سغریلغتنامه دهخداسغری . [ س َ ] (اِ) ساغری . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مخفف ساغری است که کفل اسب و حیوانات دیگر باشد. (برهان ) (آنندراج ).
سغراقفرهنگ فارسی عمید۱. کوزۀ لولهدار سفالی یا چینی.۲. کوزۀ شراب: ◻︎ ای ساقی شور و شر، هین عیش بگیر از سر / پر کن ز می احمر سغراق و شرابی را (مولوی: ۱۰۲).
اسغرلغتنامه دهخدااسغر. [ اُ غ ُ ] (اِ) سیخول را گویند، و آن جانوری است که خارهای ابلق مانند سیخها بر بدن دارد و چون کسی قصد او کند خود را چنان تکانی میدهد که آن سیخها ازبدن او جسته بر آن کس میخورد و در تن او می نشیند، وگویند هرچند او را بزنند فربه تر شود. (از برهان ) (جهانگیری ). اشغر. سغر. س