سقاطلغتنامه دهخداسقاط. [ س َق ْ قا ] (ع ص ) بسیار سقوطکننده . || کسی که متاعهای افتاده را فروشد. (اقرب الموارد). نبهره فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || شمشیری که در پس ضریبه افتد یعنی مقطوع را بریده یا پس مقطوع رسد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سقاطلغتنامه دهخداسقاط. [ س ِ ] (ع اِ) آنچه بردارند از خرما و جز آن و از جایی بجای دیگر برند. || غوره ٔ خرمای از درخت افتاده . || بال مرغ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خطا در نبشتن و در سخن و در حساب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || لغزش و خطا. (اقرب الموارد). || لغزش در فعل و
سقاطلغتنامه دهخداسقاط. [ س ُ ] (ع اِ) آنچه برافتداز چیزی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
شقیاتلغتنامه دهخداشقیات . [ ش َ قی یا ] (ع ص ، اِ) ج ِ شقیة، به معنی زن بدبخت . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به شقیة و شقی شود.
شکیاتلغتنامه دهخداشکیات . [ ش َک ْ کی یا ] (ع اِ مرکب ) هر چیزی که شخص در آن شک کرده باشد. || هر چیزی که در وی شبهه بود. || هر چیز که شخص در آن دودل و متردد باشد. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح فقهی ) در شرعیات مواردی که در نماز شک کنند و دارای احکام خاصی است ؛ مثلاً کسی در حال قیام شک میکند بین س
سپکادلغتنامه دهخداسپکاد. [ س ِ ] (اِ) ظاهراً مصحف «چکاد». سبکاد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی چکاد است که میان سر و بالای پیشانی و سر کوه و قله ٔ کوه باشد. (برهان ). میان سر و قله ٔکوه ، و بعضی بفتح سین و بای تازی گفته اند. (رشیدی ).
سقاتلغتنامه دهخداسقات . [ س ُ ] (ع اِ) سقاة. ج ِ ساقی . آب دهنده : تخت را بسه پایه یکی خاص و دیگری خاتون او سیم جهت سقات و خوان سالاران . (جهانگشای جوینی ).
علی سقاطلغتنامه دهخداعلی سقاط. [ ع َ ی ِ س َق ْ قا ] (اِخ ) ابن محمدبن علی مغربی . مشهور به سقاط و مکنی به ابوالحسن . متکلم و شاعر بود. در فاس متولد شد و در سال 1183 هَ . ق . در مصر درگذشت . او را ارجوزه ای است در توحید. و نیز فهرستی دارد. (از معجم المؤلفین از د
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی مغربی ، مشهور به سقاط و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی سقاط شود.
علی مغربیلغتنامه دهخداعلی مغربی . [ع َ ی ِ م َ رِ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی مغربی . مشهور به سقاط و مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی سقاط شود.
هبیرلغتنامه دهخداهبیر. [ هََ ] (ع ص ) ضرب هبیر؛ ضربی که گوشت را قطع کند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). هبر. هابر: ضربة هبیر؛ قطعکننده گوشت . (لسان العرب ). متنخل گوید : کلون الملح ، ضربته هبیریتر العظم ، سقاط سراطی .<p class
لغزشلغتنامه دهخدالغزش . [ ل َ زِ ] (اِمص ) اسم مصدر از لغزیدن . عمل لغزیدن . تغییر محل جسمی بر روی جسم دیگر به نحوی که نغلطد و نچرخد. مزلت . زلل . زلت . عَثرت . هفوة. خطا. زلق . زلیلی . سقطة. توفه . شکوخه : زَلة و زُلة؛ لغزش پای در گل و لغزش درسخن . سِقاط؛ لغزش در قول و در فعل . (منتهی الارب
مساقطةلغتنامه دهخدامساقطة. [ م ُ ق َ طَ ] (ع مص ) سقاط. افکندن چیزی را یا پی هم افکندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بیفکندن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || سست دویدن اسب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سبقت گرفتن اسب از دیگر اسبان . (اقرب الموارد). || به وقت سخن گفتن یکی دیگ
مسقاطلغتنامه دهخدامسقاط. [ م ِ ] (ع ص )زن که بچه ٔ ناتمام افکندن عادت او باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، مَساقیط. (ناظم الاطباء).
اسقاطلغتنامه دهخدااسقاط. [ اِ ] (ع مص ) افکندن . (ترجمان القرآن سید جرجانی ). بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی )(مؤید الفضلاء) (زوزنی ). انداختن . (غیاث ). مساقطة. (زوزنی ). انزلاق . برافکندن : حل و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir="