سلالغتنامه دهخداسلا. [ س َ ] (اِخ ) نام شهری است در اقصی مغرب بعد از آن آبادی نیست مگر یک شهر کوچک موسوم به عرینطوف از طرف شمال و جنوب وصل به دریاست و در طرف غربی آن یک نهر جاری است و در مغرب مهدیه واقع شده است . (معجم البلدان ). شهری بمراکش بجنوب مهدیه . (ابن بطوطه ).
سلالغتنامه دهخداسلا. [ س َ ] (ع اِ) پوستی که بر روی بچه هنگام زادن درکشیده شده است و به فارسی پارک گویند. ج ، اَسلاء. (ناظم الاطباء). سلی بالقصر. (منتهی الارب ). آن پوست که با بچه بیرون آید در وقت زادن . (مهذب الاسماء نسخه خطی ). رجوع به سلی شود.
تکخوانsoloistواژههای مصوب فرهنگستانخواننده یا نوازندهای که قطعۀ موسیقی را غالباً بدون همراهی اجرا کند متـ . تکنواز
بَر ِ دستهsul tasto (it.), sulla tasteria (it.)واژههای مصوب فرهنگستاندستور یا شیوهای در نواختن سازهای زهی با حرکت کمانه در نزدیکی یا بر روی رودسته
سلاءلغتنامه دهخداسلاء. [ س ِ ] (ع اِمص ) روغن کشی . اسم است مصدر را.ج ، اسلئة. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سلاءلغتنامه دهخداسلاء. [ س ُل ْ لا ] (ع اِ) ته خرما. (غیاث ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ته خرما. الوات سلاةَ. (مهذب الاسماء). || مرغی است . (آنندراج ) (منتهی الارب ). یک نوع مرغی است . (ناظم الاطباء). || نوعی از پیکان به شکل خار خرما. (آنندراج ) (منتهی الارب ). قسمی از نیزه که شبیه است بخار خ
سلانه سلانهلغتنامه دهخداسلانه سلانه . [ س َل ْ لا ن َ / ن ِ س َل ْ لا ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) در تداول عامه ، آرام آرام ، یواش یواش (راه رفتن ). (فرهنگ فارسی معین ) : حاجی ... به اطراف نگاه کرد و سلانه سلانه بر
سلانه سلانهفرهنگ فارسی عمیدآرامآرام؛ باآهستگی و وقار.⟨ سلانهسلانه راه رفتن: [عامیانه] آهسته و آرام و بیخیال قدم برداشتن.
تحيةدیکشنری عربی به فارسیاحترام , درود , سلا م , سلا م کننده , احترام کننده , تبريک , تبريکات , تهنيت , تعارف , سلا م اول نامه , احترام نظامي , سرلا م کردن , سلا م دادن , تهنيت گفتن
خببدیکشنری عربی به فارسیيورغه رفتن (اسب) , راهوار بودن , يورغه , چهارنعل , گامي شبيه چهارنعل , گردش , سوار اسب (چهارنعل رونده) شدن , سلا نه سلا نه راه رفتن
سلاریلغتنامه دهخداسلاری . [ س َل ْ لا ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ جاویدی ممسنی فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90).
سلاقلغتنامه دهخداسلاق . [ س ُل ْ لا ] (اِخ ) عیدی است مر ترسایان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). عید صعود مسیح . (اقرب الموارد). عید نصاری . (المعرب جوالیقی ص 196).
سلاح ریختهلغتنامه دهخداسلاح ریخته . [ س ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) در بیت زیر ظاهراً به معنی عاجز شده ، تسلیم شده ، آنکه سلاح افکنده باشد بنظر میرسد : من که چون گل سلاح ریخته ام هم ز خار حسد گریخته ام .نظامی .</
سلاءلغتنامه دهخداسلاء. [ س ِ ] (ع اِمص ) روغن کشی . اسم است مصدر را.ج ، اسلئة. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تسلالغتنامه دهخداتسلا. [ ت َ س َل ْ لا ] (ع ، اِ) دلاسایی و خاطرنوازی . آسایش و اطمینان و خشنودی و شادکامی . (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج در ذیل تسلی آرد: سنجر کاشی تسلا و همچنین تعدا، هر دو به الف استعمال کرده : گر زآنکه در این خجسته مطلب اقبال توام دهد تسلا.<
نسلافرهنگ فارسی عمیداز لحاظ نسل.⟨ نسلاًبعدَنسل: (قید) نسلی پس از نسل؛ نسلبرنسل؛ پشتبرپشت؛ زادبرزاد.
تسلافرهنگ نامها(تلفظ: tasallā) (عربی) آرامش یافتن یا کم شدن اندوه ، آرامش ؛ (در قدیم) خشنود ، خرسند ، راضی.