سلس البولفرهنگ فارسی عمیدعدم توانایی کنترل ادرار بهصورتی که قطرهقطره و بی اختیار خارج میشود؛ چکمیزک.
سلسلغتنامه دهخداسلس . [ س َ ل َ ] (ع مص ) نرم خوی شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). نرمی و آسانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فرمانبردار شدن . (دهار). || روان شدن بول چنانکه آن را باز نتوان داشت . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || رفتن بیخ شاخ خرمابن . (منتهی الارب ). |
سلسلغتنامه دهخداسلس . [ س َ ] (ع اِ) رشته شبه کشیده که داهان پوشند. || گوشواره . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سلسلغتنامه دهخداسلس . [ س َ ل ِ ] (ع ص ) نرم و آسان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) || رام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردم منقاد. (دهار).- سلس البول ؛ نوعی از بیماری مثانه که ضبط کمیز نتواند در وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرضی که بول بی اراده خارج شود. (از غیاث
سلشلغتنامه دهخداسلش . [ س َ ل ِ ] (ص ) به لغت زند و پازند به معنی بد باشد که در مقابل نیک است و به این معنی بعد از حرف ثانی یای خطی هم آمده است که سلیش باشد. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به سلیش شود.
سلیسلغتنامه دهخداسلیس . [ س َ ] (معرب ، اِ) لاتینی «سیلیس ، سیلیسیوم » . سیلیس . دزی «سلیس » را با تردیدی نقل و آنرا (نام گیاهی ) ترجمه کرده و نوعی از (عینون ) دانسته است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). به معنی سلسیس است که سنگ پا باشد و آن نوعی از سنگ متخلخل است . (برهان ). رجوع به سیلیس شود
چکمیزکفرهنگ فارسی معین(چَ زَ) (اِ.) = چک . چکره . چکه : مرضی که انسان نتواند ادرار خود را نگاه دارد و ادرار چکه چکه خارج می شود، سلس البول ، تقطیر البول .
چکمیزک شدنلغتنامه دهخداچکمیزک شدن . [ چ َ زَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به بیماری چکمیزک مبتلا گشتن . سلس البول گرفتن . قطره قطره شاشیدن . مَثن . (منتهی الارب ). و رجوع به چکمیزک زده شود.
ذیابیطسلغتنامه دهخداذیابیطس . [ ] (معرب ، اِ) [ از یونانی دیابین ] ذیابیطوس . دولاب . دولابیة. (منتهی الارب ). زلق الکلیة. برکاریه . (بحر الجواهر). دیابیطس . و بعضی آنرا مرادف سلس البول گفته اند و بعضی گویند ذیابیطس بیماری باشد مانا بسلس بول و فرق میان آن دو آن است که در سلس البول اختیار نمی مان
چکمیزک زدهلغتنامه دهخداچکمیزک زده . [ چ َ زَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مبتلا به چکمیزک . (ناظم الاطباء). آنکه بولش قطره قطره چکد. اَمثَن . (منتهی الارب ). کسی که بیماری تقطیرالبول دارد. بیمار مبتلابه سلس البول . و رجوع به چکمیزک و چکمیزک شدن شود.
سلسلغتنامه دهخداسلس . [ س َ ل َ ] (ع مص ) نرم خوی شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). نرمی و آسانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فرمانبردار شدن . (دهار). || روان شدن بول چنانکه آن را باز نتوان داشت . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || رفتن بیخ شاخ خرمابن . (منتهی الارب ). |
سلسلغتنامه دهخداسلس . [ س َ ] (ع اِ) رشته شبه کشیده که داهان پوشند. || گوشواره . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سلسلغتنامه دهخداسلس . [ س َ ل ِ ] (ع ص ) نرم و آسان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) || رام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردم منقاد. (دهار).- سلس البول ؛ نوعی از بیماری مثانه که ضبط کمیز نتواند در وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرضی که بول بی اراده خارج شود. (از غیاث
سلسلغتنامه دهخداسلس . [ س َ ل َ ] (ع مص ) نرم خوی شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). نرمی و آسانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فرمانبردار شدن . (دهار). || روان شدن بول چنانکه آن را باز نتوان داشت . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || رفتن بیخ شاخ خرمابن . (منتهی الارب ). |
سلسلغتنامه دهخداسلس . [ س َ ] (ع اِ) رشته شبه کشیده که داهان پوشند. || گوشواره . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سلسلغتنامه دهخداسلس . [ س َ ل ِ ] (ع ص ) نرم و آسان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) || رام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردم منقاد. (دهار).- سلس البول ؛ نوعی از بیماری مثانه که ضبط کمیز نتواند در وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرضی که بول بی اراده خارج شود. (از غیاث
کاسلسلغتنامه دهخداکاسلس . [ ل ِ ] (اِ) اسم یونانی جوز است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). کاسلیس . (فهرست مخزن الادویه ).
ملسلسلغتنامه دهخداملسلس . [ م ُ ل َ ل َ ] (ع ص ، اِ) درهم پیوسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مسلسل . (از اقرب الموارد). || جامه ٔ نگارین مخطط.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جامه ٔ بدبافت . (ناظم الاطباء).