سلعةلغتنامه دهخداسلعة. [ س َ ع َ ] (ع اِ) سرشکستگی هرمقدار که باشد. || آنکه پوست بشکافد. ج ، سلعات و سلاع . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سلعةلغتنامه دهخداسلعة. [ س ِ ع َ ] (ع اِ) متاع و اسباب و متاع تجارت . ج ، سِلَع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کاله . (دهار). || آژخ که بی درد براندام پدید آید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ریش است که در گردن پیدا شود یا گره گوشتی است در آن یا زیادت گوشتی است در ان
شلههلغتنامه دهخداشلهه . [ ش َ هَِ ] (اِخ ) دهی است از بخش هویزه ٔ شهرستان دشت میشان . سکنه 600 تن . آب آن از نهر سابله . محصول عمده ٔ آنجا غلات . راه آن ماشین رو و صنایع دستی زنان حصیربافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
شلیههلغتنامه دهخداشلیهه . [ ش َ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جزیره ٔ صلبوخ بخش مرکزی شهرستان آبادان .سکنه ٔ آن 172 تن . آب از شطالعرب . محصول عمده ٔ آنجا خرما و نارنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
مسلعلغتنامه دهخدامسلع. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) دارای سلعة. (اقرب الموارد). کسی که او را سلعة و شکستگی سر عارض شده باشد. رجوع به سلعة شود.
شیرازیهلغتنامه دهخداشیرازیه . [ زی ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ، اِ) قسمی سلعه . نوعی از سلعه و غده . گرهی بی درد در برخی از اندامها. (یادداشت مؤلف ). رجوع به سلعه و غده شود.