سلمهلغتنامه دهخداسلمه . [ س َ م َ ] (اِ) تخم خاری است که چرم را بدان دباغت کنند و آن مانند خرنوب شامی باشد، لیکن از آن سفیدتر است . (برهان ) (آنندراج ). گیاهی است . (مهذب الاسماء).
سلمهلغتنامه دهخداسلمه . [ س َ م َ ] (ع اِ) سنگ . (منتهی الارب ). ج ، سِلام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) زن نازک اطراف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سلمهفرهنگ فارسی عمیدگیاهی بیابانی و خودرو، دارای ساقۀ کوتاه و برگهای بیضیشکل مانند اسفناج که در پختن بورانی و آش به کار میرود؛ اسفناج رومی.
سلمهفرهنگ فارسی معین(سَ مَ یا مِ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از تیرة اسفناجیان یکساله و علفی که گل هایش منظم و کاملند و جزو سبزی های صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف می شود. دانه اش قی آور است ؛ سرمه ، قطف ، سرمج ، سرمق نیز گویند.
سلمةلغتنامه دهخداسلمة. [ س َ م َ ] (اِخ ) ابن الاکواع صاحب استیعاب و ابن اثیر وی را بفضیلت و مزیت ستوده اند. وی درمیان اصحاب رسول بشجاعت و مهارت در تیراندازی مشهوربوده است . سلمة هفت غزوه در رکاب حضرت رسالت مآب بود و بسن هشتاد سالگی در سال 74 هَ . ق . درگذشت
سلمةلغتنامه دهخداسلمة. [ س َ م َ ] (اِخ ) ابن هشام بن مغیره ٔ مخزونی . از صحابه و سابقین است . کفار قریش او را زندانی و آزار کرده اند. وی از آنجا گریخت و بعض وقایع را شخصاً شاهدبوده است و بسوی شام رفته است . وی بعد از وفات پیغمبر بمرج الصفر شهید شد. (از اعلام زرکلی ج <span class="hl" dir="ltr
سلمةلغتنامه دهخداسلمة. [ س َ م َ ] (اِخ )مکنی به ابومحمد. شاگرد و مصاحب فراء بود و از زکریا یحیی فراء و ابوالعباس احمدبن یحیی تغلب نقل حدیث کرده است . او راست : معانی القرآن ، سلوم العربیه و کتاب غریب الحدیث و غیره . (از معجم الادباء ج 4 ص <span class="hl" di
سلمیهلغتنامه دهخداسلمیه . [ س َ می ی َ ] (اِخ ) شهری است نزدیک حمص و نسبت بدان سلمانی است . (فرهنگ فارسی معین ). بر کران بادیه ٔ شام نهاده و سلمیه همه فرزندان هاشم اند. (حدود العالم ). و رجوع به معجم البلدان شود.
شلمهلغتنامه دهخداشلمه . [ ش َ م ِ ] (اِ) (اصطلاح عامیانه ) در زبان یهودیان ایران بمعنی مزد و پول است . (فرهنگ لغات عامیانه ).
سلمه ترهلغتنامه دهخداسلمه تره . [ س َ م َ ت َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) گیاهی است دو پایه از تیره ٔ فرفیونیان که گیاهان مضر است . رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 240 و سلمی تره شود.
سلمه اﷲ تعالیلغتنامه دهخداسلمه اﷲ تعالی . [ س َل ْ ل َ م َ هَُل ْ لا هَُ ت َ لا ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خدای تعالی او را از آفت بی گزند دارد. دعایی است که پس از گفتن یا نوشتن نام عالمی و مجتهدی آرند : با سرو کسی را نرسد دعوی بالاجز دلبر ما سلمه اﷲ تعالی .<p clas
ینیطورلغتنامه دهخداینیطور. [ ] (اِ) (اصطلاح پزشکی ) اسم سلمه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سلمه شود.
حبةلغتنامه دهخداحبة. [ ح َب ْ ب َ ] (اِخ ) ابن سلمة برادرشقیق بن سلمة. تابعی است . رجوع به حبةبن مسلم شود.
سلمه ترهلغتنامه دهخداسلمه تره . [ س َ م َ ت َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) گیاهی است دو پایه از تیره ٔ فرفیونیان که گیاهان مضر است . رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 240 و سلمی تره شود.
سلمه اﷲ تعالیلغتنامه دهخداسلمه اﷲ تعالی . [ س َل ْ ل َ م َ هَُل ْ لا هَُ ت َ لا ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خدای تعالی او را از آفت بی گزند دارد. دعایی است که پس از گفتن یا نوشتن نام عالمی و مجتهدی آرند : با سرو کسی را نرسد دعوی بالاجز دلبر ما سلمه اﷲ تعالی .<p clas
ابوسلمهلغتنامه دهخداابوسلمه . [ اَ س َ ل َ م َ ] (اِخ ) زبیربن عربی . محدّث است و بعضی نام او را زبید گفته اند.