سلیبلغتنامه دهخداسلیب . [ س َ ] (ع ص ) ربوده عقل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || زن و شتر ماده ٔ فرزندمرده یا بچه ٔ ناتمام افکنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || درختی که شاخ و برگ آن ربوده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پوست درختی که از وی رسن سازند. (آنندر
سلبلغتنامه دهخداسلب . [ س َ ] (ع اِ) رفتار سبک و شتاب . || نام درختی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || (اِمص ) ربودگی . || رفع و نفی . (ناظم الاطباء). || (مص )جامه ٔ سوک پوشیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || ربودن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ربودن و نیست کردن . (غیاث اللغات ) (دهار)
سلبلغتنامه دهخداسلب . [ س َ ل َ ] (ع اِ)مطلق جامه . (آنندراج ). پوشش . (تفلیسی ) : نگارینا شنیدستم که گاه محنت و راحت سه پیراهن سلب بوده ست یوسف را بعمر اندر. رودکی .ما برفتیم و شده نوژان کخلان ؟ پس مابشبی گفتی تو کش سلب از ان
سلبلغتنامه دهخداسلب . [ س َ ل ِ ] (ع ص ) دراز و سبک : رجل سلب الیدین بالطعن ؛ مرد سبکدست در نیزه زدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فرس سلب القوائم ؛ اسب سبک پا.
سلبیلغتنامه دهخداسلبی . [ س َ با ] (ع ص ، اِ) ج ِ سلیب ، به معنی ربوده عقل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به سلب شود.
ربوده عقللغتنامه دهخداربوده عقل . [ رُ دَ / دِ ع َ ] (ص مرکب ) گول خورده . (ناظم الاطباء). مسلوب . سلیب . (منتهی الارب ). آنکه عقل از وی رفته باشد. (ناظم الاطباء).
سلبلغتنامه دهخداسلب . [ س ُ ل ُ ] (ع ص ) نخل سلب ؛ خرمابنی که باردار نباشد. (ناظم الاطباء): شجر سلب ؛ درخت بی برگ یا برگ و شاخ . (ناظم الاطباء). ج ِ سلاب ، سلوب ، سلیب ، سالب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ربودنلغتنامه دهخداربودن . [ رُ دَ ] (مص ) به تردستی و چابکی و حیله از کسی چیزی را گرفتن . (ناظم الاطباء). به زور و سرعت چیزی را از شخصی بردن . (آنندراج ) (کشف اللغات ) (سروری ). بزور چیزی رااز شخصی بردن . (غیاث اللغات ) (کشف اللغات ) (فرهنگ سروری ). ابزاز. (دهار). اختطاف . (منتهی الارب ). اختل
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن السری . مکنی به ابوالفتوح و ابن الصلاح و ملقب بمجدالدین از فضلای یگانه و حکمای فرزانه بوده است و هم از خانواده ٔ اجلاء علماء است . اصل وی از همدان و مولد وی نیز همان سامان است و برخی گویند که در سمیساط متولد شده و هم در آنجا نشو و نما یافت ب
تسلیبلغتنامه دهخداتسلیب . [ ت َ ] (ع مص ) سلاب پوشانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). لباس عزا پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب ). سلاب وجامه ٔ ماتم پوشانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). لباس عزا پوشانیدن زن را. (از متن اللغة). || مردن بچه ٔ زن یا ناقه یا بچه ٔ ناتمام انداختن زن یا ناقه . (از قطرالمحیط) (از