سلیقونلغتنامه دهخداسلیقون . [ س َ ] (معرب ، اِ) بلغت رومی سرنج را گویند و آن رنگی است که نقاشان بکار برند. (برهان ) (آنندراج ). سریقون . (ناظم الاطباء). اسرنج ، سرنج ، زرگون ،زرقون ، سندوقس ، اسرب محروق . (یادداشت بخط مؤلف ).
سیلقونلغتنامه دهخداسیلقون . [ ] (ع اِ) سلیقون . سرنج . شنگرف . شجرف . زنجفر. سلقون . (از دزی ج 1 ص 714).
سرنجلغتنامه دهخداسرنج . [ س َ رَ ] (اِ) دوایی است که آن را سیلقون (سلیقون ) گویند و در جراحات به کار آید و نفع دهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سیلقونلغتنامه دهخداسیلقون . [ ] (ع اِ) سلیقون . سرنج . شنگرف . شجرف . زنجفر. سلقون . (از دزی ج 1 ص 714).
اسفیداج محروقلغتنامه دهخدااسفیداج محروق . [ اِ ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرنج . اسرنج . سُنج .زرقون . زنجفر. سندوقس . (برهان ). اسلیقون . سلیقون .
سرب سوختهلغتنامه دهخداسرب سوخته . [ س ُ ب ِت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زرگون . زرقون . زرجون . سلیقون . سندوقس . اسرب محروق . (یادداشت مؤلف ).
زرجونلغتنامه دهخدازرجون . [ زَ ] (معرب ، اِ) زرگون . زرقون . سرنج . اسرنج . سلیقون . سندوقس . اسرب محروق . اسفیداج محروق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رنگی است که نقاشان بکار برند. رجوع به سرنج شود.
اسلیقونلغتنامه دهخدااسلیقون . [ اَ ] (معرب ، اِ) بلغت رومی سرنج را گویند، و آن رنگی است معروف که نقاشان و مصوِّران بکار برند. (برهان ).
باسلیقونلغتنامه دهخداباسلیقون . [ ] (اِ) کحل روشنایی . سرمه ٔ روشنایی . (یادداشت مؤلف ). از سرمه های شاهانه است که آن را ابقراط ساخت . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 71) - باسلیقون صغیر ؛ منافع اومثل منافع کبیر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ذیل کح
بسلیقونلغتنامه دهخدابسلیقون . [ ب َ ] (اِ) بسلیقن . ریحان . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بسلیقن شود.