سلیللغتنامه دهخداسلیل . [ س َ ] (ع اِ) فرزند. بچه . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). بچه . (ناظم الاطباء). || شتربچه ٔ نوزاده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). بچه ٔ ناقه در آن ساعت که بر زمین آید پیش از آنکه بدانند که نر است یا ماده و آنرا سلیل خوانندو خوار گویند. (تاریخ قم ص <sp
سلیلفرهنگ فارسی معین( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - بچه ، فرزند (آدمی و جانوران ). 2 - شراب خالص . 3 - کوهان شتر. 4 - محل روان شدن آب در وادی . 5 - درخت تاک . 6 - مغز حرام ، نخاع .
سلیلفرهنگ مترادف و متضاد۱. شراب ناب، رحیق ≠ درد ۲. تاک، رز ۳. مغزحرام، نخاع ۴. فرزند، پسر، ابن ۵. بچه شتر
شلللغتنامه دهخداشلل . [ ش َ ل َ ] (ع اِ) داغ جامه که به شستن نرود. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازاقرب الموارد). || (اِمص ) راندگی . اسم است شل را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خشکی دست و تباهی آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شلللغتنامه دهخداشلل . [ ش َ ل َ ] (ع مص ) مصدر بمعنی شَل ّ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شل شود. || مثل ، در دعا گویند: لا شلل و لا شلال ؛ یعنی تباه مباد دست تو. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع به شلال شود. || درباره ٔ کسی که خوش تیر اندازد و
شلللغتنامه دهخداشلل . [ ش ُ ل َ / ل ُ ] (ع ص ) مرد شتاب و سبک درحاجت و نیکوصحبت خوش ذات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شلشل شود.
شلیللغتنامه دهخداشلیل . [ ش َ ] (اِ) میوه ٔ خوشبو و گوارا و آبدار شبیه به شفتالو. (از غیاث ) (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). زلیق . شلیر. شفترنگ . رنگینان . تالانک . فرسک . شفتالوی بی پرز. شبته رنگ . و در شلیر، را به لام بدل شود. (یادداشت مؤلف ). درختی است ا
شلیللغتنامه دهخداشلیل . [ ش َ ] (ع اِ) پلاسی از پشم یا موی که بر کیمخت شتر پس پالان پوشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). شال و کفل پوش اسب . (از مهذب الاسماء). || پیراهنچه ای که در زیر زره پوشند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). جامه که در زیر زره پوشند. (فرهنگ
سلیلهلغتنامه دهخداسلیله . [ س َ ل َ ] (ع اِ) دختر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دخت . (منتهی الارب ). || آنچه دراز شود از گوشت پشت و عصب آن . یا گوشت پاره است یا پیه . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || ماهی دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یک نوعی ماهی دراز. (ناظم الاطباء). || پلیته که
سلیلهلغتنامه دهخداسلیله . [ س َ ل َ ] (ع اِ) دختر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دخت . (منتهی الارب ). || آنچه دراز شود از گوشت پشت و عصب آن . یا گوشت پاره است یا پیه . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || ماهی دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یک نوعی ماهی دراز. (ناظم الاطباء). || پلیته که
ابوالسلیللغتنامه دهخداابوالسلیل . [ اَ بُس ْ س َ ] (اِخ ) احمدبن عیسی صاحب آمد. رجوع به احمد... شود.
ابوالسلیللغتنامه دهخداابوالسلیل . [ اَ بُس ْ س َ ] (اِخ ) ضریب بن لقیر. محدّث است . و او را ضریب بن نقیر و ضریب بن نفیر و نقیب بن سمیر نیز گفته اند.