سمانلغتنامه دهخداسمان . [ س َ ] (اِ) مخفف آسمان . (از برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). || نام روز بیست و هفتم بود از هر ماه شمسی . (برهان ) (غیاث ) (جهانگیری ) (آنندراج ). || مرغ سلوی و آنرا کرک نیزگویند. (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) : باران و برف بارد بر ما ک
سمانلغتنامه دهخداسمان . [ س َم ْ ما ] (ع ص ) روغن گاو فروش . (ملخص اللغات ). آنکه روغن گاو فروشد. (مهذب الاسماء). روغن فروش . || (اِ) رنگهاست که بدان آرایند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یک نوع رنگی که بدان آرایش کنند. || یک نوع گیاه . (از ناظم الاطباء).
سمانلغتنامه دهخداسمان . [ س َم ْ ما] (اِخ ) (1118 - 1172 هَ . ق .). سعیدبن محمدبن احمدسمان از مردم دمشق است . او راست : «الروض النافح فیحاورد علی الفتح من المدائح » که به اتمام آن توفیق نیافت . دیوان شعری موسوم به «منائح الاف
سمانلغتنامه دهخداسمان . [ س ِ ] (اِخ ) نام شهری و مدینه ای باشد. (برهان ) : و چون از نهب و قتل فارغ شدندبناحیت کنکرت و حدود سمان رفت . (جهانگشای جوینی ).
شمنshamanواژههای مصوب فرهنگستاندینمرد یا کاهنی که هم پیشگو و هم جادوپزشک است و با ارتباط با ارواح نیاکان در حالت جذبه و خلسه پلی میان این جهان و آن جهان است
پیشگمانلغتنامه دهخداپیشگمان . [ گ َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع در 16/5 هزارگزی جنوب خاوری هشچین و 38 هزارگزی شوسه ٔ هروآباد به میانه . کوهستانی ، معتدل ، دارای 76
سیمانلغتنامه دهخداسیمان . (اِخ ) دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور. دارای 396 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).<br
سیمانلغتنامه دهخداسیمان . (فرانسوی ، اِ) سمنت . سیمان مصنوعی مخلوطی است از 40% خاک رس و 60% سنگ آهک ، که آنرادر کوره های دواری می پزند. ظرفهای پخت سیمان استوانه های دواری هستند به ارتفاع 63 مت
سماناةلغتنامه دهخداسماناة. [ س ُ ] (ع اِ) واحد سمانی . یک بلدرچین .(ناظم الاطباء). رجوع به سمان ، سمانی و سمانة شود.
سمانجونیلغتنامه دهخداسمانجونی .[ س َ ] (معرب ، اِ) صفیر. || (ص نسبی ) یاقوت کبود. (ناظم الاطباء): السمنجونی و الاسمانسجونی ؛ آنچه برنگ آسمان باشد. (اقرب الموارد). آسمان گونی .
سمانهلغتنامه دهخداسمانه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (اِ) مخفف آسمانه ، یعنی سقف خانه . (برهان ) (از آنندراج ). آسمانه . سقف خانه . (ناظم الاطباء). || پرنده ای است کوچک و آنرابترکی بلدرچین و بلغت دیگر کَرَک خوانند و در عربی نیز همین معنی دارد. (برهان ). مرغ سمان که به
سمانیلغتنامه دهخداسمانی . [ س ُ نا ] (ع اِ) مرغی است . واحدو جمع در وی یکسان است یا واحد آن سمانات است و آنرا قتیل الرعد هم گویند. بدان جهت که از شنیدن آواز رعد میمیرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مؤلف برهان بفتح اول ضبط کرده نویسد: بفارسی کرک و بترکی بلدرچین خوانند. (برهان ). مرغی است که
بوفالوفرهنگ فارسی معین(بُ لُ) ( اِ.) جانوری است پستاندار از تیرة گاوان و دستة جفت سمان با شاخ های هلالی .
سماناةلغتنامه دهخداسماناة. [ س ُ ] (ع اِ) واحد سمانی . یک بلدرچین .(ناظم الاطباء). رجوع به سمان ، سمانی و سمانة شود.
سمانجونیلغتنامه دهخداسمانجونی .[ س َ ] (معرب ، اِ) صفیر. || (ص نسبی ) یاقوت کبود. (ناظم الاطباء): السمنجونی و الاسمانسجونی ؛ آنچه برنگ آسمان باشد. (اقرب الموارد). آسمان گونی .
سمانهلغتنامه دهخداسمانه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (اِ) مخفف آسمانه ، یعنی سقف خانه . (برهان ) (از آنندراج ). آسمانه . سقف خانه . (ناظم الاطباء). || پرنده ای است کوچک و آنرابترکی بلدرچین و بلغت دیگر کَرَک خوانند و در عربی نیز همین معنی دارد. (برهان ). مرغ سمان که به
سمانیلغتنامه دهخداسمانی . [ س ُ نا ] (ع اِ) مرغی است . واحدو جمع در وی یکسان است یا واحد آن سمانات است و آنرا قتیل الرعد هم گویند. بدان جهت که از شنیدن آواز رعد میمیرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مؤلف برهان بفتح اول ضبط کرده نویسد: بفارسی کرک و بترکی بلدرچین خوانند. (برهان ). مرغی است که
دحسمانلغتنامه دهخدادحسمان . [ دُ س ُ ] (ع ص ) مرد گندم گون فربه گرداندام . || و انه لَدُحْسُمان الامر؛ بدرستی که او فسادکننده ٔ در کارست . (منتهی الارب ). دحسم . دحسمانی .
دم آسمانلغتنامه دهخدادم آسمان . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلگه ٔ بخش مرکزی شهرستان گلپایگان . سکنه ٔ آن 141 تن . آب از قنات و چاه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
حسمانلغتنامه دهخداحسمان . [ح َ ] (اِخ ) ابن طغاةبن نوشروان بن بهرام چوبین است . مستوفی گوید: وی پدر سامان خدا میباشد که او پدر خاندان سامانیان بوده است . ولیکن گردیزی این نام را حامتان (خامتا)بن نوش بن طمغاسب بنی شاول بن بهرام چوبین نوشته است . (از حاشیه ٔ مجمل التواریخ و القصص ص <span class="
تاسمانلغتنامه دهخداتاسمان . (اِخ ) دریانورد هلندی که بسال 1603 م . در «لوت ژگاس » متولد شد و تاسمانی و زلند جدید را به سال 1642 م . کشف کرد و در سال 1659 درگذشت . جزیره ٔ تاسمانی ابتداء بنام عم