سمن عارضلغتنامه دهخداسمن عارض . [ س َ م َ رِ ] (ص مرکب ) آنکه عارض وی سفید چون سمن باشد : تا ترک سمن عارض بودی نه چنین بودامروز چنین شد که بت مشک عذاری .فرخی .
شمنshamanواژههای مصوب فرهنگستاندینمرد یا کاهنی که هم پیشگو و هم جادوپزشک است و با ارتباط با ارواح نیاکان در حالت جذبه و خلسه پلی میان این جهان و آن جهان است
سیمان دیرگدازrefractory cementواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ماده یا مخلوط مواد دیرگداز ریزدانه که برای اتصال آجرها یا چسباندن ذرات به کار میرود متـ . سیمان نسوز
تثبیت سیمانیcement-based process,cement -based stabilizationواژههای مصوب فرهنگستانمحصور کردن پسماندهای خطرناک با سیمان بهعنوان عامل تثبیتکننده
پوشرنگ سیمانیcement paintواژههای مصوب فرهنگستانمادهای پوششی، بهصورت پودر خشک ، از جنس سیمان پورتلند، که آن را پیش از استفاده با آب مخلوط میکنند و در مصارف تزیینی، گاهی رنگدانه نیز به آن میافزایند
سمنلغتنامه دهخداسمن . [ س َ ] (ع اِ) در عربی مطلق روغن را گویندعموماً و روغن گاو را خصوصاً. (برهان ) . روغن و روغن گاو و گوسفند. ج ، سمون . (مهذب الاسماء). روغن . (السامی ). روغن گاو و غیره . (غیاث ). || شیره . (السامی ) (مهذب الاسماء).
مشک عذارلغتنامه دهخدامشک عذار. [ م ُ / م ِ ع ِ ] (ص مرکب ) که عذارش چون مشک است به بوی و رنگ : تا ترک سمن عارض بودی نه چنین بودامروز چنین شد که بت مشک عذاری . فرخی .خورشیدنماینده بتی ماه جبینی کافو
سمن سایلغتنامه دهخداسمن سای . [ س َ م َ ] (نف مرکب ) در صفات زلف مستعمل به این اعتبار که سمن عارض را میساید. (آنندراج ). زلفی که چون آنرا لمس کنندبوی یاسمن از وی برآید. (ناظم الاطباء) : هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگارهم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش .<p cl
سمنلغتنامه دهخداسمن . [ س َ ] (ع اِ) در عربی مطلق روغن را گویندعموماً و روغن گاو را خصوصاً. (برهان ) . روغن و روغن گاو و گوسفند. ج ، سمون . (مهذب الاسماء). روغن . (السامی ). روغن گاو و غیره . (غیاث ). || شیره . (السامی ) (مهذب الاسماء).
سمنلغتنامه دهخداسمن . [ س َ ] (ع مص ) تر کردن طعام بر روغن . || طعام چرب خورانیدن قوم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سمنلغتنامه دهخداسمن . [ س َ م َ ] (اِ) گل سه برگ را گویند، یعنی گیاهی و رستنیی هست که آنرا سه برگه میگویند. گل آن است و آن مدور وصدبرگ و یاسمنی رنگ میباشد. و بعضی گویند گلی باشد پنج برگ و سفید و خوشبوی که آنرا و شیر خوانند. (برهان ). گل سفید خوشبو که سه برگ دارد. بعضی بسرخی مایل باشد. (فرهنگ
سمنلغتنامه دهخداسمن . [ س ِ م َ ] (ع اِمص ) فربهی . (غیاث ) (دهار) (ناظم الاطباء). || چربی . (ناظم الاطباء). || (مص ) فربه شدن . (آنندراج ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ).
سمنلغتنامه دهخداسمن . [ س َ ] (ع اِ) در عربی مطلق روغن را گویندعموماً و روغن گاو را خصوصاً. (برهان ) . روغن و روغن گاو و گوسفند. ج ، سمون . (مهذب الاسماء). روغن . (السامی ). روغن گاو و غیره . (غیاث ). || شیره . (السامی ) (مهذب الاسماء).
سمنلغتنامه دهخداسمن . [ س َ ] (ع مص ) تر کردن طعام بر روغن . || طعام چرب خورانیدن قوم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سمنلغتنامه دهخداسمن . [ س َ م َ ] (اِ) گل سه برگ را گویند، یعنی گیاهی و رستنیی هست که آنرا سه برگه میگویند. گل آن است و آن مدور وصدبرگ و یاسمنی رنگ میباشد. و بعضی گویند گلی باشد پنج برگ و سفید و خوشبوی که آنرا و شیر خوانند. (برهان ). گل سفید خوشبو که سه برگ دارد. بعضی بسرخی مایل باشد. (فرهنگ
سمنلغتنامه دهخداسمن . [ س ِ م َ ] (ع اِمص ) فربهی . (غیاث ) (دهار) (ناظم الاطباء). || چربی . (ناظم الاطباء). || (مص ) فربه شدن . (آنندراج ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ).
شاخ سمنلغتنامه دهخداشاخ سمن . [ خ ِ س َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از قد و بالای مطلوب است . (برهان قاطع). کنایه از قد محبوب . (انجمن آرا). از اسمای معشوق است که کنایه از قد محبوب باشد. (آنندراج ).