سمندلغتنامه دهخداسمند.[ س َ م َ ] (اِ) رنگی باشد بزردی مائل مر اسب را. (برهان ) (آنندراج ). رنگی است مر اسب و اشتر را. (جهانگیری ). اسب زرده . (فرهنگ اسدی ) (السامی ) : بدان زمان که بر ابطال تیره گون گرددهمه کمیت نماید ز خون سیاه سمند. منج
شمندلغتنامه دهخداشمند. [ ش َ م َ ] (ص ) بیهوش . (برهان ) (آنندراج ). ممکن است صورتی از شمنده یا شمیده باشد. رجوع به مصدر شمیدن شود. || (اِ) بیهوشی . (برهان ) (فرهنگ اوبهی ). || بهبود. (از برهان ) (آنندراج ). || شمن . این کلمه را به معنی ترسناک و افغان و نوحه کننده نوشته اند وبیت ذیل را از ناص
بسمنتلغتنامه دهخدابسمنت . [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام شهری بوده است به هندوستان مابین مغرب و شمال . رجوع به ماللهند چ 1925م . لیپزیک ص 156 س 22 شود.