سنارلغتنامه دهخداسنار. [ س َ / س ِ ] (اِ) تنک آبی از دریا که تهش نمایان بود و گل داشته باشد تا کشتی در آن بند شود وبایستد و نگذرد و بیم شکستن دهد. (برهان ). موضعی است از بحر که آبش تنک باشد و تهش گل بوده و بیم آن باشد که کشتی در آنجا بند شود. (آنندراج ) <span
سنارلغتنامه دهخداسنار. [ س ُ ] (اِ) زن پسر که عروس باشد و بترکی گلن خوانند و بهندی زرگر را گویند. (برهان ) (جهانگیری ).
سنارفرهنگ فارسی عمیدجایی در دریا که گودی آن کم باشد و کشتی در آنجا به گل نشیند و نتواند حرکت کند؛ بندر: ◻︎ دمان همچنان کشتی مارسار / که لرزان بوَد مانده اندر سنار (عنصری: ۳۵۵).
سنگارلغتنامه دهخداسنگار. [ س َ ] (اِ) لغت هندی الاصل است به معنی آرایش که زنان کنند و آنرا بفارسی هرهفت گویند، زیرا که تمام آن از هفت چیز میباشد. (آنندراج ).
سنگارلغتنامه دهخداسنگار. [ س َ ] (اِ) همراه و رفیق پس در این صورت دو کس که با هم بجایی روند هم سنگار یکدیگر باشند وهمچنین اگر در کشتی در دریا با هم براه روند نیز هم سنگار خواهند بود. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ).
سنگارلغتنامه دهخداسنگار. [ س َ ] (اِخ ) همان سنجار است . رجوع به التفهیم ، سنجار و ایران باستان ج 3 ص 2485 و 2479 شود.
سناروکلغتنامه دهخداسناروک . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بهنام عرب بخش ورامین شهرستان ورامین . دارای 588 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، صیفی ، باغات ، چغندرقند و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1
سناریوفرهنگ فارسی عمیدداستان یا شرح صحنههای یک فیلم که در آن بیشتر به طرحریزی صحنهها و مناظری که باید فیلمبرداری شود و چگونگی حرکت دوربینها و گرفتن تصویر از هنرپیشگان توجه میشود و کارگردان از روی آن فیلم را تهیّه میکند.
سنانیرلغتنامه دهخداسنانیر. [ س َ ] (ع اِ) ج ِ سنور. گربه . (آنندراج ) (دهار). ج ِ سنور و سنار. (ناظم الاطباء). رجوع به سنار شود. || نام گیاهی است که آمله است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به فرهنگ فارسی معین شود.
دریابندلغتنامه دهخدادریابند. [ دَرْ ب َ ] (اِمرکب ) به معنی سنار و آن تنک آبی را گویند از دریا که تهش نمایان باشد و گل داشته باشد تا کشتی بر آن بند شود و بایستد و نگذرد. (آنندراج ). || بندر و کشتی گاه . (ناظم الاطباء). || کارخانه ای که در آن کشتیها را تعمیر می کنند. (ناظم الاطباء).
سنهلغتنامه دهخداسنه . [ س ُ ن ُه ْ ] (اِ) زن پسر که بعروس شهرت دارد. (برهان ). عروس و بیوک و منکوحه ٔ پسر. (ناظم الاطباء). منکوحه ٔ پسر. (غیاث ). زن پسر. (آنندراج ). زن پسر و آنرا سنار وسنهار نیز نامند. (جهانگیری ). رجوع به سنهار شود.
شامباتهلغتنامه دهخداشامباته . [ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) نام یکی از معروفترین قبایل عرب در سودان باشد و محل سکونت ایشان نیل ابیض و ازرق است و جزیره ای میان آنها قرار گرفته است و مرکز عمده ٔ آنان میان وادی العباس و سنار است و شغل اکثر اهالی بازرگانی است . (از معجم قبای
مارسارلغتنامه دهخدامارسار. (ص مرکب ) با سری چون سر مار.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه یا آنچه سری چون مار دارد. که سرش شبیه مار است . مارسر : و یا همچنان کشتی مارسارکه لرزان بود مانده اندر سنار. عنصری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).ع
سناروکلغتنامه دهخداسناروک . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بهنام عرب بخش ورامین شهرستان ورامین . دارای 588 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، صیفی ، باغات ، چغندرقند و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1
سناریوفرهنگ فارسی عمیدداستان یا شرح صحنههای یک فیلم که در آن بیشتر به طرحریزی صحنهها و مناظری که باید فیلمبرداری شود و چگونگی حرکت دوربینها و گرفتن تصویر از هنرپیشگان توجه میشود و کارگردان از روی آن فیلم را تهیّه میکند.
نسنارلغتنامه دهخدانسنار. [ ن َ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژاورود بخش رزاب شهرستان سنندج ، در 24هزارگزی جنوب شرقی رزاب و 7هزارگزی شمال غربی آوی هنگ در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 400</span