سنجیدگیلغتنامه دهخداسنجیدگی . [ س َ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی سنجیده . || پختگی . || وزنة. (منتهی الارب ). رجوع به سنجیده و سنجیدن شود.
سنجدیلغتنامه دهخداسنجدی . [ س ِ ج ِ ] (ص نسبی ) منسوب به سنجد. || نام رنگی است . اگر قبل از رنگ آمیزی پارچه را خوب با آب خیس کنند و رنگ چناری بزنند سنجدی میشود. (فرهنگ فارسی معین ).
سنجدهلغتنامه دهخداسنجده . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان افشاریه ٔ بخش آوج شهرستان قزوین . دارای 149 تن سکنه . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت ، قالی و جاجیم بافی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1
سنجیدهلغتنامه دهخداسنجیده . [ س َ دَ /دِ ] (ن مف / نف ) سخته . موزون . (آنندراج ). || پخته . آزموده . مجرب . ممتحن . جاافتاده . سخته . || نیک اندیشیده . نیک سگالیده (سخن یا نکته ).- بسنجیده ؛ سخته .
پشنجیدهلغتنامه دهخداپشنجیده . [ پ َ / پ ِ ش َ دَ / دِ ] (ن مف ) آب و شراب و خون و امثال آن پاشیده شده . (برهان قاطع) : بخنجر همه تنش انجیده اندبر آن خاک و خونش پشنجیده اند.لب
پختگیفرهنگ مترادف و متضاد۱. آزمودگی، حذاقت، سنجیدگی، فهمیدگی، کمال ۲. رسایی، نضج ۳. احتیاط، حزم، دوراندیشی ≠ خامی